14 مورد از کلیشه های MCU که در فیلم‌های مارول حضور همیشگی دارند

  • توسط محمدجواد محمدی
  • ۳ ماه قبل
  • ۷۰ بازدید
  • 2
14 مورد از کلیشه های MCU که در فیلم‌های مارول حضور همیشگی دارند

چه عناصری در فیلم‌های جهان مارول وجود دارد که منجر به جذب مخاطب می‌شود؟ کدام عناصر تکراری در جهان سینمایی مارول (MCU) هستند که منتقدان و طرفداران را از فیلم‌های آن خسته کرده است؟ این عناصر تکرارشونده ضامن موفقیت MCU بوده‌اند یا امروزه تبدیل به پاشنه آشیل آن شده‌اند؟ با کافه کمیک همراه باشید تا ۱۴ مورد از کلیشه های MCU را برای شما موشکافی کنیم.

امروزه، تماشای یک فیلم از MCU مشابه اجرای یک اپلیکیشن کاملاً شناخته شده و با تجربه کاربری کاملاً آشناست؛ هر قسمت از این جهان سینمایی وسیع و به‌هم‌پیوسته، از یک فرمول از پیش تعریف شده عمل می‌کند؛ گویا مجموعه‌ای از شوخی‌ها، توضیحات طولانی، ایستراگ‌ها (Easter Eggs)، نبردهای حماسی کامپیوتری و سکانس‌های پس از پایان وجود دارند که در یک الگوریتم یکسان و قابل‌پیش‌بینی همواره اجرا می‌شوند.

البته که این یکنواختی عمدی است. جهان سینمایی مارول تنها مجموعه‌ای از فیلم‌های ابرقهرمانی نیست؛ بلکه مدلی صنعتی و یک ماشین است که برای تولید محصولاتی با بالاترین سطح سرگرمی برای مخاطبان عام طراحی شده که درعین‌حال تضمین می‌کند که هر فیلم هم یک اثر مستقل است و هم به‌عنوان تبلیغی برای فیلم‌های بعدی عمل می‌کند.

اما این قابلیت پیش‌بینی دو جنبه دارد؛ هم حس آسایش و راحتی برای مخاطبان به‌همراه دارد و هم منجر کاهش بازدهی می‌شود؛ چراکه طرفداران دقیقاً می‌دانند در یک فیلم از جهان مارول چه چیزی در انتظارشان است: صحنه‌های توضیح‌دهنده که با شوخی‌های متعدد پنهان شده‌اند، یک مونتاژ ابتدایی که فقط به‌اندازه‌ای طول می‌کشد تا رشد شخصیت را نشان دهد، و یک نبرد نهایی که خطرات بالایی دارد؛ اما پیامدهایش زودگذرند.

این فیلم‌ها در القای این احساس که اتفاق عظیمی در حال رخ‌دادن است، آن هم درحالی‌که عملاً هیچ‌چیزی تغییر نمی‌کند، استاد شده‌اند. حتی مرگ هم در یک‌چرخه بی‌پایان است. این فرمول جواب داده، اما با گسترش دنیای سینمایی مارول، این پرسش باقی می‌ماند: یک داستان چقدر می‌تواند جذابیت خود را حفظ کند وقتی همیشه از یک فیلمنامه تکراری پیروی می‌کند؟

14 مورد از کلیشه های MCU

14 مورد از کلیشه های MCU

۱۴- آغاز با فلش‌بک و یا یک پیش‌درآمد

یکی از کلیشه های MCU این است که چند دقیقه ابتدایی فیلم‌ها، به‌ندرت در زمان حال شروع می‌شوند. از صحنه اسارت Iron Man در افغانستان تا آغاز فیلم «Guardians of the Galaxy Vol. 2» با کرت راسل (Kurt Russell) جوان شده در دهه ۸۰ میلادی، هر فیلم جهان سینمایی مارول با عقب کشیدن زمان آغاز می‌شود. گاهی اوقات این یک داستان خاستگاه (Origin Story) در مقیاس کوچک است، مانند تصادف ابتدایی در «Doctor Strange»، یا یک زمینه‌سازی احساسی است که نتیجه‌اش بعداً مشخص می‌شود، مانند افشای تکان‌دهنده راز باکی در «Captain America: Civil War».

در موارد دیگر، این کلیشه مثل درس تاریخی عمل می‌کند و تلاش دارد تا آن‌چه که فکر می‌کردیم به‌خوبی می‌دانیم را بازتعریف کند؛ مثل پیشینه کیهانی در «Eternals» یا مقدمه اوکلند در «Black Panther». این کار به مارول کمک می‌کند تا ریل‌های داستانی را بهتر کنار هم بچیند و زمینه تکامل قصه را فراهم کند.

گذشته در دو نقش: پیش‌درآمد و ایستراگ

این فقط درباره داستان‌گویی نیست؛ بلکه درباره جهان‌سازی است. روایت همیشه در حال گسترش MCU به این معناست که هر فیلم فقط طرح داستانی خود را پایه‌ریزی نمی‌کند؛ بلکه تداوم خود را در یک چارچوب عظیم موجود بازسازی می‌کند. فلش‌بک‌ها باعث می‌شوند شخصیت‌های جدید در دوره‌ای که فرنچایز در زمان واقعی می‌سازد، ریشه‌دار به نظر برسند و این‌گونه این توهم را القا می‌کند که با شخصیت عمیقی طرف هستیم.

این یک استراتژی مؤثر است، چون هیچ‌چیز رضایت‌بخش‌تر از این نیست که بفهمید یک مقدمه و پیش‌درآمد به‌ظاهر ساده در واقع زمینه‌ساز یک پیچش و غافلگیری بزرگ در آینده بوده است. اما این یعنی MCU نه‌تنها به‌صورت پیوسته جهان خود را از نو می‌نویسد، بلکه تاریخچه خود را نیز بازنویسی می‌کند.

13- معرفی یک قهرمان با حال و هوایی طنزآلود

از جمله کلیشه های MCU که تقریباً در تمامی فیلم‌های جهان مارول از فرمولی مشابه استفاده می‌کند و از دید هیچ بیننده‌ای هم پنهان نمی‌ماند، شیوه معرفی یک قهرمان است. در اکثر فیلم‌ها، معمولاً قهرمانان مارول در حال شوخی‌کردن و بذله‌گویی معرفی می‌شوند؛ برای نمونه می‌توان به فیلم «Iron Man» اشاره کرد که تونی استارک درست پیش از آن‌که زندگی‌اش از هم بپاشد، در حال شوخی با نظامیان و در حال و هوایی کمدی معرفی می‌شود.

در فیلم «Guardians of the Galaxy» نیز می‌بینیم که پیتر کویل (Peter Quill)، تلاش دارد خود را با لقبی که برای خودش انتخاب کرده یعنی «استار لرد» (Star-Lord) به بیگانه‌ها بشناساند؛ اما آن‌ها ذره‌ای هم او را نمی‌شناسند و این لقب تابه‌حال به گوششان هم نخورده است.

حتی در فیلم «Thor» که انتظار می‌رود شاهد یک ورود باشکوه ازگاردی باشیم، خدای رعد (God of Thunder) را در حال نیشخند زدن در یک مهلکه و نبرد خشن می‌بینیم که نشان‌دهنده غرور و تکبر اوست. اهمیتی ندارد که در چه سکانسی هستیم، مهم نیست که چه خطری ممکن است دنیا را تهدید کند، هر قهرمان MCU همواره یک جمله قصار و یک شوخی در جیب خود دارد تا با آن خودش را معرفی کند.

اول جذابیت، سپس شخصیت!

این کلیشه تنها برای دوست‌داشتنی کردن قهرمان نیست؛ بلکه برای ایجاد تمایز فوری میان قهرمان فیلم با دیگر شخصیت‌ها به‌کار می‌رود. فرمول MCU حول این محور می‌چرخد که هر شخصیت باید ویژگی منحصربه‌فرد خود را داشته باشد: تونی پر از طعنه و کنایه است، ثور خودشیفته است و پیتر پارکر به شکلی بامزه و دوست‌داشتنی دست‌وپاچلفتی است. اولین صحنه این قهرمانان طوری طراحی شده که مخاطب هر آن‌چه که باید در موردشان بداند را در کمتر از یک دقیقه دریافت کند؛ و چه چیزی بهتر از طنز برای تأثیرگذاری سریع روی مخاطب؟

البته که این مورد از کلیشه‌های رایج MCU دارای نقاط ضعفی هم هست. اغلب قهرمان‌ها به شخصیت‌های کلیشه‌ای ابتدایی، ساده و قابل‌هضم تبدیل می‌شوند که ایراد چنین چیزی را نشان می‌دهد. ورود طنزآمیز قهرمان به فیلم شاید سرگرم‌کننده باشد، اما وقتی که هر قهرمان با همین الگو معرفی می‌شود، این خطر وجود دارد که همه شبیه به یکدیگر شوند. در واقع این کلیشه تنها به این دلیل همچنان جواب می‌دهد که مخاطبان مارول به آن عادت کرده‌اند و می‌دانند که بالاخره شاهد ویژگی منحصربه‌فرد یک قهرمان خواهند بود.

ثور و لوکی در دنیای MCU

ثور و لوکی در دنیای MCU

12- ارائه اطلاعات در قالب دیالوگ و شوخی

دیالوگ «خب، بذار یه بار دیگه مرور کنیم…» انگار تبدیل به شعار غیررسمی MCU شده است! فرقی هم ندارد که چه تونی استارک باشد که در حال توضیح سازوکار سفر در زمان با کلی اصطلاحات فنی و پیچیده در «Avengers: Endgame» است یا راکت راکون (Rocket Raccoon) که با کلافگی در فیلم «Guardians of the Galaxy» قوانین پیچیده میان کهکشانی را زیر پا می‌گذارد.

فیلم‌های مارول عاشق این هستند که جزئیات مهم داستان را در قالب دیالوگ‌های سریع فاش کنند و به ساده‌ترین شکل ممکن آن را به خورد مخاطب بدهند. این سکانس‌ها در اکثر مواقع با طنز و بذله‌گویی همراه می‌شوند و انقدر سرعت ردوبدل‌شدن آن‌ها میان شخصیت‌ها بالاست که مخاطب وقت نمی‌کند به آن‌ها فکر کند و منطقشان را زیر سوال ببرد. مخاطبان اکثر فیلم‌های مارول حتی فرصت نمی‌کنند به خودشان بیایند و ببینند که نویسندگان جزئیات مهم داستان را با سرعت زیادی به آن‌ها ارائه می‌دهند.

مخاطب را در انبوهی از اطلاعات غرق کن، ولی بامزه ارائه‌اش بده!

جهان سینمایی مارول (MCU) در جلوه‌دادن اطلاعات و جزئیات داستانی مانند یک سرگرمی، استاد شده است. در واقع مارول توانسته تعادلی ظریف میان ریتم فیلم و توضیح جزئیات داستان ایجاد کند؛ خطرات و پیامدهای داستان بدون این‌که ریتم فیلم بخوابد به خورد مخاطب داده می‌شود. این یکی از کلیشه های MCU است که استفاده از مونولوگ‌های دراماتیک یا روایت‌های خسته‌کننده، شخصیت‌ها را وادار می‌کند که به بحث و جدل با یکدیگر بپردازند، با هم شوخی کنند و وسط حرف همدیگر بپرند تا نکات مهم داستان را از این راه به مخاطب منتقل کنند.

این یک تاکتیک هوشمندانه ولی سطحی است که نشان می‌دهد فیلم‌های مارول تمایلی به کاوش عمیق در داستان و شخصیت‌ها ندارند. وقتی همه چیز در قالب شوخی‌های آماده به مخاطب تحویل داده می‌شود، هیچ جایی برای تعلیق و ابهام باقی نمی‌ماند. این کلیشه نیز همچنان جواب می‌دهد، اما منجر به ازبین‌رفتن عمق و پیچیدگی در دنیای مارول می‌شود.

کلیشه های MCU: شرورها در جهان سینمایی مارول

کلیشه های MCU: شرورها در جهان سینمایی مارول

11- شروری با انگیزه مبهم

با تمام نقاط قوتی که جهان مارول دارد، یکی از مشکلات اساسی آن ویلن (Villain) یا شرورهایش است. با فاکتور گرفتن برخی از شخصیت‌ها مانند تانوس، لوکی و کیل‌مانگر که انگیزه‌های جذاب و شفافی دارند، می‌توان ادعا کرد که به‌ازای هر شرور جذاب، حداقل یک شرور وجود دارد که انگار انگیزه‌اش برای خودش نیست و توسط یک کمیته نوشته شده است!

برای مثال به مالکیت (Malekith) در فیلم Thor: The Dark World نگاه کنید! دقیقا انگیزه‌اش چیست؟ کل حرفی که دارد در «تاریکی» خلاصه می‌شود؟ خب برای چه؟ یا در فیلم Guardians of the Galaxy می‌بینیم که رونان (Ronan) از یک معاهده صلح عصبانی است! اما هیچ‌وقت دقیقا نمی‌فهمیم که چرا؟ حتی شرورهای شخصی‌تر مانند دارن کراس (Darren Cross) در Ant Man نیز در یک «همکار سابق عصبانی با مشکلات متعدد خانوادگی» خلاصه می‌شود. شرورهای MCU معمولاً دنبال خراب کردن دنیا هستند آن هم با دلایلی که فقط در تریلر فیلم‌ها جذاب است! وقتی که با ذره‌بین به شخصیت آن‌ها نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که چیزی برای گفتن ندارند.

مارول می‌داند مخاطبان شرورهایی را دوست دارند که یک دلیل منطقی برای شرارت خود داشته باشند، ولی هیچ‌وقت نمی‌گذارد که این دلیل منطقی، قوس داستانی قهرمان را تحت‌الشعاع قرار بدهد. به‌همین خاطر خیلی از این شرورها شکایت‌ها و انگیزه‌هایی دارند که تنها برای ایجاد یک تعارض در داستان فیلم قابل‌فهم است، ولی این انگیزه‌ها آن‌قدر مبهم هستند که مخاطب هیچ‌وقت هوس نمی‌کند که شرور را درک کند و حتی تبدیل به حامی عقاید وی شود.

این یک تعادل ظریف میان به‌یادماندنی کردن شرورها و جلوگیری از زیر سایه رفتن قهرمانان است که مارول تلاش می‌کند همواره آن را حفظ نماید. هرچند این فرمول تکراری به‌نظر می‌رسد، اما مانند دیگر کلیشه‌ها جواب می‌دهد؛ چون وقتی ستاره واقعی فیلم در واقع خود فرنچایز است، لازم نیست حتماً یک شرور عالی داشته باشیم.

حضور سورپرایزکننده سلبریتی‌ها یکی از کلیشه های MCU

حضور سورپرایزکننده سلبریتی‌ها یکی از کلیشه های MCU

10- کلیشه های MCU: حضور سورپرایزکننده سلبریتی‌ها

حتی اگر طرفدار دنیای مارول نباشید و تنها به تعداد انگشتان یک دست فیلم‌های این جهان را تماشا کرده باشید، حتما با حضور یک سلبریتی در جهان فیلم سورپرایز شده‌اید! ممکن است که مت دیمون (Matt Damon) را در «Thor: Ragnarok» در نقش لوکی تقلبی دیده باشید. یا شاید هری استایلز (Harry Styles) که ناگهان در «Eternals» ظاهر می‌شود، یا با حضور شارلیز ترون (Charlize Theron) که آخر «Doctor Strange in the Multiverse of Madness» مثلا برای این‌که بدانیم کلیا (Clea) کیست، غافلگیر شده باشید.

چه ستاره‌ای درجه یک که برای یک شوخی گذرا و سریع پیدایش می‌شود، چه یک سوپراستار که قرار است فاز بعدی MCU را آغاز کند، این فیلم‌ها از حضورهای کوتاه سلبریتی‌ها نهایت استفاده را برده‌اند. بهترین‌هایشان معمولا جواب می‌دهند؛ چون مخاطب را غافلگیر می‌کنند (مثل مایکل کیتون در «Morbius» —شوخی کردم، اون اصلاً جواب نداد!) و معمولا در فرنچایزهایی که ساختار سفت و سختی دارند، منجر به ایجاد شوک در مخاطب می‌شوند.

پشت این کلیشه های MCU، استراتژی‌ و فکر خوابیده است و تنها برای تفریح و سرگرمی نیستند؛ چراکه به‌صورت ناگهانی همه‌جا غوغا راه می‌اندازند و باعث می‌شوند حتی افرادی که فیلم را ندیدند، از طریق شبکه‌های اجتماعی درباره آن بشنوند و مشتاق تماشای آن شوند. از سویی این حضورهای کوتاه این حس را تقویت می‌کنند که تمام فیلم‌های MCU تکه‌هایی از یک پازل بزرگ هستند و به یکدیگر ربط دارند. اما مانند هر كليشه ديگر، یک نقطه‌ضعف هم دارند و آن تأثیرپذیری کم مخاطب از تماشای چنین صحنه‌هایی است. وقتی که تعداد این صحنه‌ها افزایش یابد، مخاطبان در هر فیلم منتظر حضور سلبریتی‌ها هستند و این‌گونه، تأثیرگذاری و غافلگیری ناشی از حضور سلبریتی‌ها کمرنگ می‌شود.

شخصیت Korg در مارول

شخصیت Korg در مارول

9- شخصیت‌هایی فرعی که تبدیل به ستاره فیلم می‌شوند

جهان سینمایی مارول (MCU) عادت دارد که در فرنچایزی که حول محور ابرقهرمانان می‌چرخد، شخصیت‌های فرعی را جذاب‌تر از قهرمانان اصلی نمایش دهد. Korg در «Thor: Ragnarok» از خود ثور بامزه‌تر است. وانگ (Wong) در «دکتر استرنج» از استرنج جذاب‌تر به‌نظر می‌رسد. یلنا (Yelena) در «Black Widow» آن‌قدر کاریزماتیک است که گویا ناتاشا تنها نقش یک آدم جدی بااهمیت کمتر را دارد. همچنین لوئیس در «Ant Man» هم در نقش یک راوی همه‌چیزدان ظاهر می‌شود که با روایت پر آب‌وتاب یک داستان، نقطه اوج فیلم را رقم می‌زند.

استراتژی دزدیدن صحنه

شخصیت‌های مکمل مارول دو کار اصلی دارند: اول این‌که ارائه اطلاعات را سرگرم‌کننده نگه می‌دارند و دوم این‌که نمی‌‌گذارند قهرمان اصلی زیادی خودش را جدی بگیرد. MCU با طنز زنده‌ است و خیلی وقت‌ها به این دلیل که قهرمان اصلی باید بار قوس شخصیتی سنگینی را به دوش بکشد، نمی‌تواند به‌تنهایی از پس بار کمدی فیلم بر بیاید. شخصیت‌های فرعی از این فشار رشد و تحول آزادند و لازم نیست تغییر کنند، تنها کاری که باید کنند این است که باحال باشند و یکی از محوری‌ترین کلیشه های MCU را رقم بزنند. باتوجه‌به این‌که فیلم‌های مارول برای ایجاد لحظاتی جذاب برای مخاطب ساخته می‌شوند، چندان هم عجیب نیست که گاهی شخصیت‌های فرعی از قهرمان اصلی ماندگارتر شوند.

اونجرز

اونجرز

8- نابود شدن کلان‌شهرها

جهان سینمایی مارول یک قانون نانوشته دارد: هیچ کلان‌شهری امن نیست. چه نیویورک باشد که توسط انبوهی از بیگانگان در «The Avengers» مورد حمله قرار می‌گیرد، چه واشنگتن که در «Captain America: The Winter Soldier» تحت محاصره است، یا سوکوویا (Sokovia) که به معنای واقعی کلمه به عرش می‌رود و سپس در «Avengers: Age of Ultron» به فرش سقوط می‌کند، تخریب در مقیاس شهر تقریباً یک تعهد قراردادی در فیلم‌های مارول است.

حتی فیلم‌های کوچک‌تری مانند «Shang-Chi and the Legend of the Ten Rings»، در نهایت به تخریب‌های عظیم و پر از جلوه‌های ویژه (CGI) ختم می‌شوند. فیلم‌های مارول ممکن است ادعا کنند که درباره ابرقهرمانانی هستند که مردم را نجات می‌دهند، اما قطعاً عاشق ویران کردن کلان‌شهرها هم هستند.

هرچه انفجار بزرگ‌تر، اهمیت آن کمتر

تخریب در مقیاس شهر یک راه ارزان برای ایجاد هیجان بدون نیاز به کشتن شخصیت‌های اصلی است. اما ترفند واقعی MCU در آن است که این تخریب را بیش از پیش آسیب‌زا نشان دهد و تبدیل به یک بهانه برای تزریق هیجان کند. برخلاف «Man of Steel» که به‌دلیل واقعی جلوه‌دادن کشتار عظیم مورد انتقاد قرار گرفت، MCU با ویرانی‌های خود به‌عنوان زمینه‌ای برای قهرمان‌بازی‌ها رفتار می‌کند؛

رویدادی که قهرمانانش صرفا جلویش ژست بگیرند، نه این‌که واقعاً با آن روبه‌رو شوند. البته، «Civil War» تلاش می‌کند با قراردادن فاجعه سوکوویا به‌عنوان یک نقطه داستانی، پیامدهایی ناگواری را به تصویر بکشد، اما تا زمانی که به «Infinity War» و «Endgame» می‌رسیم، تخریب گسترده آن‌قدر عادی شده است که نابودی نیمی از جهان به‌سختی حس وقوع تراژدی را در مخاطب ایجاد می‌کنند. این مورد از کلیشه های MCU تنها به این دلیل همچنان کار می‌کند که مخاطبان یاد گرفتند که چندان در مورد سرنوشت آدم‌های عادی سوال نپرسند.

7- سکانس‌ «ما خیلی فرقی با هم نداریم»

در جایی از فیلم‌ها، قهرمان و شرور داستان یک سکانس نزدیکی اجباری دارند؛ سکانسی که شرور به قهرمان نزدیک می‌شود و دیالوگ معروف «من و تو خیلی هم فرق نداریم» را بیان می‌کند. لوکی این دیالوگ را به ثور می‌گوید. والچر (Vulture) در سکانس ماشین فیلم «Spider-Man: Homecoming» این حرف را به پیتر پارکر (Peter Parker) می‌گوید. کیلمانگر (Killmonger) که حرفش به نحوی هم درست است، در «Black Panther» بیشتر وقتش را صرف این می‌کند تا به تیچالا (T’Challa) نشان دهد که چطور موقعیت خاصی که برایش پیش آمده منجر به این شده که درد و رنج جاری در جهان را نبیند.

حتی تانوس (Thanos) هم در این بازی شرکت می‌کند و سعی دارد به انتقام‌جویان ثابت کند که نابودی نصف جهان فقط یه راه‌حل عقلانی برای حل مشکل جمعیت زیاد است. البته واضح است که قهرمان داستان همیشه این حرف‌ها را قبول نمی‌کند، ولی این گفت‌وگو همیشه رخ می‌دهد.

توهم پیچیدگی اخلاقی

این سکانس نقشی کلیدی را در عمق ظاهری بخشیدن به شرور ایفا می‌کند. همواره بهترین شرورها بازتابی از قهرمانان هستند و دنیای سینمایی مارول (MCU) تلاش می‌کند شرورهایش را فراتر از شخصیت‌های منفی کلیشه‌ای و ساده‌لوح نشان دهد. مشکل این‌جاست که این لحظه‌ها اغلب تنها تلاشی سطحی برای افزودن ظرافت به داستان، پیش از رسیدن به نقطه اوج فیلم و اجرای نبردهای پر زرق‌وبرق هستند.

این فرمول موفق است، زیرا مخاطب را به این باور می‌رساند که در حال تماشای اثری با پیچیدگی اخلاقی است، درحالی‌که شرور همیشه به شکلی اغراق‌آمیز در اشتباه است و قهرمان همواره با برتری اخلاقی پیروز می‌شود. از آن‌جایی که نویسندگان در اجرای کلیشه های MCU از ابهام دوری می‌کنند، این صحنه‌ها چندان دوام نمی‌آورند.

6- مک‌گافینی که همه‌چیز را تغییر خواهد داد

مک‌گافین (MacGuffin) اصطلاحی است در فیلم‌نامه‌نویسی و به چیزی اشاره دارد که محرک داستان است، شخصیت‌ها را به حرکت وامی‌دارد و درگیری‌ها را پیش می‌برد، اما خودش ذاتاً اهمیت چندانی ندارد یا جزئیاتش مبهم است. این عنصر در دنیای سینمایی مارول، گاه یک مکعب درخشان (تسراکت) است، گاه یک دستکش با قدرتی بی‌حد (دستکش ابدیت)، یا شاید یک سرم خارق‌العاده (کاپیتان آمریکا)، کتابی با توان بدون حد (دکتر استرنج)، یا یک هوش مصنوعی با ماهیتی نامشخص (عصر اولتران).

دنیای سینمایی مارول (MCU) با «مک‌گافین‌ها» پیش می‌رود؛ اشیایی باقدرت عظیم که باید از آن‌ها محافظت شود، به‌دست آیند یا پیش از افتادن به دست افراد ناشایست نابود شوند. در برخی موارد، این ابزارها نقشی اساسی ایفا می‌کنند (مانند سنگ‌های ابدیت)، و در مواردی دیگر، صرفاً برای پیش‌برد داستان حضور دارند (مانند گوی در «نگهبانان کهکشان» که در حقیقت تنها یکی دیگر از سنگ‌های ابدیت است، اما در ظاهری متفاوت). درهرصورت، این اشیا همواره چنان معرفی می‌شوند که گویی مهم‌ترین عنصر در جهان داستان هستند. درحالی‌که در پایان اهمیت خود را از دست می‌دهند.

توهم خطرات عظیم

مک‌گافین‌ها به مخاطب چیزی برای تمرکز ارائه می‌دهند، درحالی‌که شخصیت‌ها طبق الگوی همیشگی داستان پیش می‌روند. این ابزارها میان‌بری روایی هستند که به فیلمنامه‌نویسان امکان می‌دهند بدون نیاز به توسعه عمیق جهان قصه، مخاطرات داستان را ایجاد کنند. از آن‌جا که دنیای سینمایی مارول به‌صورت یک جهان به‌هم‌پیوسته طراحی شده، این اشیا تنها برای یک فیلم اهمیت ندارند، بلکه بخشی از یک اسطوره‌شناسی گسترده‌تر هستند که حتی یک شیء به‌ظاهر کم‌اهمیت هم ممکن است در نهایت تأثیری سرنوشت‌ساز داشته باشد.

این مورد از کلیشه های MCU بسیار موثر ظاهر می‌شود، زیرا توهمی از اهمیت ایجاد می‌کند، حتی زمانی که این اشیا عمدتاً ابزارهای روایی هستند. در نهایت، تنها چیزی که از یک مک‌گافین جذاب‌تر است، مک‌گافین بعدی است که در صحنه‌های پس از تیتراژ معرفی می‌شود.

5- سکانس‌های «ما نیاز به یک نقشه داریم!»

تقریباً در هر فیلم از دنیای سینمایی مارول (MCU)، لحظه‌ای وجود دارد که شخصیت‌های اصلی در اتاقی با نور کم، دور یک هولوگرام یا تخته سفید جمع می‌شوند تا درباره استراتژی بحث کنند. شاید تونی استارک در حال قدم‌زدن و اشاره‌های پرشور باشد (The Avengers)، شاید استارلرد در حال شوخی درباره این‌که ۱۲ درصد از یک نقشه هم مهم است صحبت کند (Guardians of the Galaxy) یا شاید اسکات لنگ (Scott Lang) در تلاش باشد تا با نوابغی همراه شود که در حال نقشه‌کشیدن هستند (EndGame).

این سکانس معمولاً با تنش آغاز می‌شود؛ یکی شکاک است، دیگری شوخی می‌کند و هیچ‌کس کاملاً مطمئن نیست که نقشه جواب دهد. اما پس از یک سخنرانی انگیزشی یا لحظه‌ای پراحساس از اتحاد، تیم آماده اقدام می‌شود.

توهم آشوب پیش از دقت عمل

این سکانس‌ها به دو دلیل وجود دارند: نخست، به قهرمانان ظاهری آسیب‌پذیر می‌بخشند، و دوم، به لحظات پرمخاطره داستان طنز را تزریق می‌کنند. دنیای سینمایی مارول با شخصیت‌هایی پیش می‌رود که به‌نظر می‌رسد در لحظه برنامه‌ریزی می‌کنند، حتی زمانی که نقشه در نقطه اوج داستان به‌شکلی بی‌نقص و هماهنگ اجرا می‌شود.

این الگو موفق است، زیرا توهمی از عدم قطعیت در نتیجه ایجاد می‌کند (گرچه در واقع هیچ‌گاه چنین نیست). قهرمانان همیشه راه‌حل را پیدا می‌کنند، مخاطب هیچ‌گاه برای مدت طولانی به آن‌ها شک نمی‌کند و وقتی نقشه اجرا می‌شود، هیچ شباهتی به شلختگی گفت‌وگوها و جدل‌های پیشین میان شخصیت‌ها ندارد. سکانس نقشه‌کشیدن در واقع درباره خود نقشه نیست، بلکه درباره درگیر کردن مخاطب پیش از غرق‌شدن در جلوه‌های ویژه است.

کلیشه های MCU: ارتقای لحظه آخری

کلیشه های MCU: ارتقای لحظه آخری

4- کلیشه های MCU: ارتقای لحظه آخری

این مورد از کلیشه های MCU درست زمانی که به‌نظر می‌رسد قهرمان مغلوب شده یا یک ضربه تا شکست کامل فاصله دارد، رخ می‌دهد. در چنین لحظاتی جهان سینمایی مارول (MCU) به سراغ راه‌حل موردعلاقه خود می‌رود: ارتقایی غیرمنتظره و کاملاً به‌موقع. مرد آهنی در «Infinity War» به یک زره نانوتکنولوژی جدید مجهز می‌شود. مرد عنکبوتی حالت «کشتن فوری» را فعال می‌کند. کاپیتان آمریکا در «EndGame» چکش میولنیر را برمی‌دارد، ارتقایی که صرفاً از شایستگی او ناشی می‌شود. حتی بلک پنتر درست پیش از نبرد نهایی با کیلمانگر، زره ویبرانیومی جدیدی با قابلیت ذخیره انرژی جنبشی دریافت می‌کند. هیچ داستانی در جهان مارول بدون ارتقاء به‌موقع قهرمان کامل نمی‌شود، چه این پیشرفتی باشد در فناوری، چه یک تقویت جادویی، یا حتی یک درک ناگهانی از قدرت درونی.

میان‌بر MCU برای اوج‌های داستانی

این مورد از کلیشه های MCU، روشی است که مارول از آن برای حفظ تازگی بصری نبردها و درعین‌حال اجتناب از نمایش آسیب‌پذیری واقعی استفاده می‌کند. به‌جای تماشای قهرمانی که حقیقتاً در برابر حریفی قدرتمند به چالش کشیده می‌شود، مخاطبان شاهد سازگاری و پیروزی او با با ویژگی‌ تازه و هیجان‌انگیز هستند. این الگو مؤثر است، زیرا به حس تشدید هیجان پاسخ می‌دهد. هر نبرد باید بزرگ‌تر از نبرد قبلی به‌نظر برسد و چه راهی بهتر از معرفی مداوم ارتقاهای جدید؟ اما این رویکرد همچنین به این معناست که مخاطرات اغلب مصنوعی و الکی به‌نظر می‌رسند. اگر قهرمان همیشه زرهی بهتر، توانایی‌ای مخفی یا سلاحی جدید در انتظار دارد، واقعاً تا چه حد در خطر بوده است و باز هم نگرانی مخاطب را به همراه دارد؟

3- باز شدن پورتال در آسمان

اوج داستانی یک فیلم از جهان سینمایی مارول بدون اتفاقی بزرگ در آسمان کامل نمی‌شود. گاهی این کلیشه های MCU شامل تابیدن یک پرتوی درخشان آبی از آسمان است (The Avengers)، گاهی یک شکاف عظیم در واقعیت (Dr Strange)، برخی اوقات یک ناوگان بیگانه است که از یک پورتال سرازیر می‌شوند (EndGame) و گاهی هم با گشایش دروازه‌ای عظیم همراه است که موجودات روح خوار را آزاد می‌کند (Shang-Chi). ممکن است جزئیات تغییر کنند، اما تصویر بصری ثابت است: وقتی اوضاع جدی و خطرناک می‌شود، به آسمان نگاه کنید.

این پرتوهای و پورتال‌های آسمانی تنها برای نمایش پر زرق‌وبرق بصری نیستند. آن‌ها نشانه‌ای مختصر برای «اتفاقات خطرناک‌تر و بزرگ‌تر» هستند. وقتی تهدیدی کیهانی، ناملموس و پایان‌دهنده به جهان مطرح می‌شود، نیازی به پیچیدگی بیش از حد نیست. این الگو مؤثر است، زیرا خطرات را به‌سرعت منتقل می‌کند، بدون آن‌که به عمق احساسی نیاز داشته باشد. سخنرانی یک شرور درباره قدرت به‌اندازه یک شکاف عظیم در آسمان تأثیرگذار نیست. دنیای سینمایی مارول این لحظه‌ها را دوست دارد، زیرا هر نبرد را باشکوه جلوه می‌دهد، حتی اگر مخاطب پیش‌تر آن را دیده باشد.

بررسی کلیشه های MCU

بررسی کلیشه های MCU

2- سکانس مبارزه بامزه‌ای که حال‌وهوای جدی به خود می‌گیرند

صحنه‌های نبرد در دنیای سینمایی مارول (MCU) به‌ندرت با خطر فوری آغاز می‌شوند. در مقابل، آن‌ها با گفت‌وگوهای طنزآمیز، تصاویر بصری غیرمعمول یا دست‌کم گرفتن مبارزان توسط یکدیگر شروع می‌شوند. به ثور در «Thor: Ragnarok» فکر کنید که با شادی چکش خود را می‌چرخاند و در میان نیروهای سورتور (Surtur) شوخی می‌کند، یا پیتر پارکر در «Spider-Man: Homecoming» که در حین تاب‌خوردن و شوخی، تلاش می‌کند کشتی استتن آیلند را از دونیم‌شدن نجات دهد. حتی «Guardians of the Galaxy Vol. 2» با مبارزه‌ای آغاز می‌شود که به‌سختی می‌توان آن را جدی گرفت؛ بیبی گروت در پیش‌زمینه می‌رقصد، درحالی‌که در پس‌زمینه شاهد هرج‌ومرج کامل هستیم. این عنصر از کلیشه های MCU، مخاطب را به‌حالتی از سرگرمی و بازیگوشی فرومی‌برد و باعث می‌شود انتقال ناگهانی اتمسفر فیلم به حال‌وهوای جدی، احساس سنگینی بیشتری را به مخاطب منتقل کند.

چرخش احساسی در نبرد‌های جهان سینمایی مارول

این تغییر لحن، یکی از ویژگی‌های برجسته دنیای سینمایی مارول است. درست زمانی که مخاطب از خنده احساس خشنودی می‌کند، ریسک‌ها و خطرها ناگهان افزایش می‌یابد. بهترین مثال؟ نبرد تایتان در فیلم «Infinity War»، جایی که طغیان ناگهانی استار-لرد به تانوس امکان می‌دهد کنترل را باز پس گیرد و نیمی از جهان را با یک بشکن محو کند. طنز جاری در مبارزه، زمینه‌ساز ضربه احساسی است که در پایان به مخاطب زده می‌شود. این موضوع لحظات تاریک را تیره‌تر می‌کند، زیرا مخاطب فکر می‌کند که همه چیز در‌ آرام است؛ اما غافلگیر می‌شود. این الگو مؤثر است، زیرا به MCU امکان می‌دهد هر دو وجه را داشته باشد: سرگرمی سبک و عمق احساسی. MCU می‌تواند بین این دو وجه، بدون آن‌که برای مدت طولانی به یک لحن متعهد بماند، جابه‌جا شود.

باکی و کاپیتان آمریکا

باکی و کاپیتان آمریکا

1- مرگ‌های جعلی و ساختگی

این یک‌ لحظه دراماتیک است. موسیقی اوج می‌گیرد و قهرمان سقوط می‌کند و ظاهراً جان خود را ازدست‌داده است. مخاطب نفس‌نفس می‌زند و نگران است. اما اکنون، طرفداران MCU بهتر می‌دانند که چه اتفاقی خواهد افتاد. لوکی بیشتر از برخی شخصیت‌ها که فیلم‌های انفرادی داشته‌اند، «مرده» است. نیک فیوری مرگ خود را در «Winter Soldier» جعل می‌کند و سپس با یک چشم‌بند و لبخندی مغرورانه ظاهر می‌شود. حتی باکی که سقوط تراژیکش در «Captain America: The First Avenger» قرار است برای همیشه استیو راجرز را آزار دهد، به‌عنوان وینتر سولجر با یک بازوی فلزی جدید بازمی‌گردد و سپس «Infinity War» را داریم که برای مدت کوتاهی مخاطبان را با مرگ جعلی مرد عنکبوتی و بلک پنتر فریب می‌دهد. این روند ادامه داشت تا این‌که «Endgame» از راه رسید و ورق را برگرداند.

توهم پیامد بدون هزینه یکی از کلیشه های MCU

مرگ ساختگی از کلیشه های MCU است که مارول از آن برای ایجاد وزن احساسی بدون پایبندی به پیامدهای واقعی استفاده می‌کند. این روش به شخصیت‌ها اجازه می‌دهد لحظات باشکوهی از فداکاری داشته باشند، بدون آن‌که فرنچایز دارایی‌های ارزشمند معنوی خود را از دست بدهد. این الگو مؤثر بوده، زیرا انتظارات مخاطب را دست‌کاری می‌کند: فیلم‌های مارول شخصیت‌ها را می‌کشند، اما نه آن‌هایی که در درازمدت اهمیت دارند. اما نکته منفی این کلیشه این است که با هر مرگ جعلی، تأثیر مرگ در MCU تضعیف می‌شود و مخاطب کمتر نگران شخصیت‌ها و قهرمانان می‌شود. اگر هیچ‌کس واقعاً نمی‌میرد، چرا مخاطبان باید دفعه بعد که شخصیتی فداکاری می‌کند، آن را باور کنند؟

 

قبلی «
بعدی »

2 دیدگاه در حال حاضر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

14 مورد از کلیشه های MCU که در فیلم‌های مارول حضور همیشگی دارند
  • نام: اونجرز
  • دنیا: Marvel
  • محل تولد تیم:

    تیم اونجرز نخستین بار در انتقام جویان شماره اول (سپتامبر ۱۹۶۳) معرفی شد و اعضای اضلی آن هالک، کاپیتان آمریکا، مرد آهنی، ثور، بیوه سیاه و ثور هستند اما به مرور زمان شخصیت‌هایی مثل دکتر استرنج، ویژن، فالکون، مرد مورچه‌ای و … به این تیم اضافه شدند.

  • سازنده: استن لی جک کربی
  • شکل های دیگر:
  • همکاران دست اول :
  • دشمنان دست اول: GALACTUS THANOS KANG THE CONQUEROR NORMAN OSBORN M.O.D.O.K MALEKITH
  • The Avengers Vol. 1 #270-277 (1986-87) The Avengers Vol. 1 #181-187 (1979) Avengers Forever #1-12 (1998-99) The Avengers Vol. 3 #19-22 (1999) Uncanny Avengers Vol. 1 #1-25 (2012-14) Dark Avengers #1-6, 9-16 (2009-10) Civil War #1-7 (2006-07) Young Avengers Vol. 1 #1-12 (2005-06)
14 مورد از کلیشه های MCU که در فیلم‌های مارول حضور همیشگی دارند
  • نام: مارول کامیکس
  • سال تاسیس: 1939
  • موسس: مارتین گودمن
  • کشور: آمریکا
  • حوزه فعالیت: کتاب کامیک
  • درآمد: ۱۲۵٫۷ میلیون دلار آمریکا ( 2007)