سبقت گرفتن از «فلش» (The Flash) بهخاطر سرعت فوقالعاده بالایش کاری است غیرممکن. برای دهههای متوالی، این قهرمان دنیای مصور «دی سی» (DC) از پاهای سریعالسیر خود استفاده کرده تا با جنایتکاران و خلافکاران مبارزه کند و دین خود را بعنوان یکی از اعضای «لیگ عدالت» ادا کند. اما چه میشود اگر «فلش» بهجای استفاده از پاهایش، از دستان خود برای دویدن چون نور بهره ببرد؟ جواب ساده است: خلاقیت فراوان رخ خواهد داد. با «کافه کمیک» در شرح کوتاهی از یکی از جالبترین روایات «فلش» همراه شوید.
در شمارهی #146 مجموعهی «فلش» (The Flash)، نوشته شده در سال 1964، توسط «جان برووم» (John Broome)، «کرماین اینفانتینو» (Carmine Infanitno) و «جو ژیِلا» (Joe Gialla)، «ارباب آیینهها» (Mirror Master) به تازگی از زندان آزاد شده و قدرتهای انعکاسیاش را در قالب سلاحهایی تعبیه کرده تا بتواند مرتکب جرموجنایت شود. وی در واقعهای در باب «شکوه و جلال» شرکت کرده و از قضا، «بری آلن»، دوندهی محبوب دنیای «دی سی»، هم در آن حضور دارد تا بلکه بتواند «آیریس» (Iris) را شگفتزده کند. وقتی همگی وارد کلاس میشوند، «ارباب آیینهها» آنها را وارد حالتی از کما کرده و نقشه شیطانیاش را برملا میکند. او آیینهای را ساخته که پاهای هر چیزی را جلویش باشد با پاهای «ارباب آیینهها» عوض خواهد کرد. وی ابتدا آیینه را جلوی یک صندلی میگیرد تا قدرتش را بیازماید، سپس آن را مقابل «بری الن» گرفته و پاها و سرعتش را از آن خود میکند.
با استفاده از این انعکاس تعویضکننده، «بری الن» و «ارباب آِیینهها» پاهایشان عوض میشود. پاهای جدید جنایتکار داستان به وی اجازه میدهند تا به سرعت اطراف «الن» دویده و او را در وضعیتی ناگوار قرار دهد. با این حال، او آدمی است که تحت هر شرایطی سریعا چارهای اندیشیده تا بتواند روی پاهایش دوباره بایستد که البته طی این داستان بیشتر روی دستهایش خواهد ایستاد! چرا که با انجام این کار متوجه میشود هنوز هم سرعت ماورای انسانیاش را داراست. شایدی مضحک بهنظر بیاید، اما «فلش» با استفاده از دستهایش توانست دور «ارباب آیینهها» سریعا دویده و او را سردرگم کند.
در انتها، «ارباب آیینهها» موفق میشود تا مشتی را به سمت «فلش» دونده، البته با دستهایش(!)، رها کرده به امید آنکه تا «فلش» بتواند دوباره از جایش بلند شود، پاهایش را پس بگیرد. وی تصور میکرد «فلش» بتواند ردای او را گرفته و متوجه هویتاش شود. اما این بزرگترین اشتباه «ارباب آیینهها» بود، چرا که «فلش» متوجه میشود جنایتکار ماجرا درواقع همکلاسی اوست. سپس، مانند یک رعد مشت، از پس اشعههای انعکاسی دشمن برآمده و مشتی محکم به «ارباب آیینهها» وارد میکند. آخر داستان هم او را تحویل پلیس میدهد.
دوران طلایی «فلش» سرشار از داستانهای خارقالعاده و مزاحآلود است. بهتر است فکرتان را درگیر این نکنید که چگونه «ارباب آیینهها» میتوانست سایر اعضای بدن «فلش» را دزدیده و از آن خود کند. در پایان ماجرا، «فلش» توانست با استفاده از سرعت نامیاش و البته، دستهایش(!)، از پس این مخمصه بربیاید. قدرتهای «فلش» تنها محدود به پاهایش نمیشوند. برای شکست «فلش» شما باید اختیار همهی بدناش را بهدست آورید، وگرنه او همیشه چارهای را خواهد جست و شما را شکست خواهد داد.
منبع: Screenrant
1 دیدگاه در حال حاضر