دو هفته گذشته سالروز تولد یکی از بزرگترین خالقها و نویسندههای صنعت کمیک یعنی استن لی (Stan Lee) بود و به همین مناسبت و البته با کمی تاخیر، در این مقاله میخواهیم به زندگی و کارنامه کاری مردِ مارول نگاهی بیاندازیم. در ادامه با کافه کمیک همراه باشید.
سال ۲۰۱۸ بود که یکی از بدترین خبرهای جهان در تمام رسانههای مربوط به کمیک (و حتی نامربوط به کمیک) پخش شد؛ خبر فوت استن لی (Stan Lee)، یکی از بزرگترین نویسندههای جهان کمیک و حتی یکی از مهمترین خالقان شخصیتهای جهان مارول (Marvel).
استن لی مارتین لیبر، معروف به استن لی. استن متولد ۲۲ دسامبر سال ۱۹۲۲ در شهر نیویورک در منهتن بود. استن متولد یک خانوادهی مهاجر یهود، از پدر و مادری به نام جک و سیلیا بود، همچنین او یک برادر کوچکتر به نام لَری نیز داشت. پدر استن لی بهعنوان یک خیاط فعالیت میکرد که این فعالیت، بعد از رکود بزرگ اقتصادیِ آمریکا، بهصورت پراکنده درآمد و نظم خویش را از دست داد. استن لی طی مصاحبهای در سال ۲۰۰۶ اعلام کرد که در کودکی تا حد زیادی تحت تاثیر شخصیتهای خیالی داستانها و فیلمهای مختلف قرار میگرفت، بهویژه آنهایی که ارول فریل (Errol Flynn) نقش یک ابرقهرمان را ایفا میکرد. سال ۱۹۷۰ بود، زمانی که استنلی یک نوجوان بود خانوادهاش محبور به تعویض محل سکونتشان شدند و به خانهای بسیار کوچک نقل مکان کردند؛ بهطوری که به گفتهی خودش، شبها او و برادرش در یک تخت و پدر و مادرشان روی صندلی استراحت میکردند.
زمانی که استن به سن دبیرستان رفتن رسید، مشغول به تحصیل در دبیرستان DeWitt Clinton شد. دقیقاً در همین سنین بود که جرقهی عشقِ به نوشتن و خلق کردن در استن زده شد و او را به فکر نوشتن کتابی با عنوان «رمان بزرگ آمریکایی» انداخت. شاید جالب باشد برایتان که بدانید این نام برای آن دسته از کتبی به کار میرود که ذات آمریکا و آمریکایی بودن را در داستانها و کتابها به تصویر میکشد.
استن لی چندین بار طی صحبتها به تجربههایی که در نوجوانی به دلیل شغلهای پاوره وقتاش بهعنوان یک خبرنگار و نویسندگان آگهی فوت (اشخاصی که خبر مرگ یک شخص را همراه با شرح کوتاهی از زندگی او مینویسند) در مرکز ملی مبارزه با سِل بدست آورده بود، اشاره کرده است؛ البته این تنها شغل استن در نوجوانی نبود بلکه او مسوول ارسال ساندویچ به دفتر راکفلر بود، همچنین در کنار پدرش بهعنوان طراحی شلوار نیز کار میکرد. استن تنها ۱۵ سال سن داشت که وارد بزرگترین رقابت نویسندگیِ دبیرستان خویش شد، با عنوان «مسابقه مهمترین اخبار هفته».
استن برای سه هفته پشت سر هم جایزه نفر اول را از آنِ خویش کرد و این پیروزیهای او تا جایی ادامه پیدا کرد که دفتر روزنامهای که اسپانسر این مسابقات در دبیرستان او شده بود، برایش نامه نوشت و از او درخواست کرد تا به دیگران نیز اجازه دهد تا پیروز شوند. ماجرا به آنجا رسید که روزنامه مذکور به استن لی پیشنهاد داد تا بهصورت حرفهای، نوشتن را ادامه دهد و استن در اینباره گفت: «این پیشنهاد بود که زندگی من رو تغییر داد». سال ۱۹۳۹، زمانی که استن ۱۶ سال و نیم سن داشت، زودتر از موعد از دبیرستان فارغ التحصیل شد و به عضویت گروهِ WPA Federal Theater Project درآمد.
سال ۱۹۳۹، بهواسطه عمویش، بهعنوان دستیار در شرکت مجله و کتابهای مصور مارتین گودمن (Martin Goodman) درآمد. ۱۹۶۰ کمپانی گودمن به Marvel Comic تغییر نام داد و استن بهدلیل اینکه دختر عمویش همسر گودمن بود، توانست در جایگاه ویراستار، فعالیت خویش را در مارول نوپا آغاز کند. استن در سال ۲۰۰۹ اعلام کرد که در سال اول وظیفه مهم و تاثیرگذاری نداشت و اینطور یاد کرد که باید از پر بودن جوهر در جوهردانهای نویسندگان، اطمینان پیدا میکرد. دو سال بعد از برپایی مارول استنلی اولین کمیک خود را با نامِ Captain America Foils the traitor’s revenge نوشت و با نام هنریِ Stan Lee به چاپ رسانید. این نام بعدها تبدیل به عنوان قانونی استن لی بهعنوان یکی از نویسندههای مارول شد. سالها بعد استن لی اعلام کرد که بهدلیل پایین بودن اهمیت و موقعیت کتابهای مصور، از انتخاب نام اصلیاش خجالتزده بود و به همین دلیل چنین نامی را برای خودش انتخاب کرد، تا زمانی که رمان بزرگ آمریکایی را با نام اصلی خودش نوشت تا دیگران از او بهعنوان نویسندهی کمیک یاد نکنند. بعد از اینکه جک کِربی و همکاری هنریاش در سال ۱۹۴۱ شرکت گودمن را ترک کردند، استن لی ۱۹ ساله به عنوان سردبیر موقت انتخاب شد. هوش تجاری استن باعث شد که جایگاه او از موقت به دائم بهعنوان سردبیر و مدیر بخش هنری تا سال ۱۹۷۲ و زمانی که بعنوان جانشین گودمن انتخاب میشود، تغییر پیدا کند. لی در سال ۱۹۴۲ وارد ارتش ایالات متحده شد و در ابتدا در بخش تعمیرات وسایل ارتباطی و سیگنا فعالیت میکرد، تا اینکه به بخش فیلمسازی و فعالیتهای تبلیغاتی ارتش مانند طراحیِ شعار، ساختن انیمیشن و کارتونهای تبلیغاتی، منتقل شد.
عنوان استنلی در ارتش «نویسنده» بود که بعدها طبق گفته خودش، تنها ۹ نفر این مقام را در ارتش دارا بودند. بخشی که استنلی در آن حضور داشت، باعث آشنایی استن با افراد مشهور (یا کسانی که بعدها مشهور شدند) شد؛ افرادی مانند برندهی ۳ دوره جوایز اسکار در بخش کارگردانی، فرنک کاپرا (Frank Capra) یا چارلیز آدامز (Charles Addams)، یکی از مهمترین نویسندههای اهل نیویورک.
استنلی زمانی که در ارتش حضور داشت، بهصورت هفتهای نامههایی از مارول دریافت میکرد که خواستار داستانی بود؛ او داستانها یا پلاتهای آنها را برایشان مینوشت و ارسال میکرد. روزی یکی از این نامهها بهدلیلی، خیلی دیر به دست استن رسید، به شکلی که زمان محدودی برای ارسال آن وجود داشت. استن بعد از نوشتن آن نامه، خواست تا آن را ارسال کند، اما اتاق پست ارتش بسته بود و استن بهصورت غیرقانونی با پیچگوشتی درب آن را باز کرد، اما در همین زمان توسط یکی از سربازان آنجا دیده و منتقل به دفتر فرمانده شد (از قضا فرمانده اصلا رابطهی خوبی با استنلی نداشت) فرمانده قصد زندانی کردن او را داشت که بهدلیل میانجیگری مسوول امور مالی این اقدام صورت نگرفت. نهایتا لی در سال ۱۹۴۵ با تمام داستانهای تلخ و شیرینی که برایش اتفاق افتاده بود، از ارتش مرخص شد.
در اواخر سال ۱۹۵۰ بود رو شرکت دی سی (DC) و مارول (Marvel) مشغول فعالیتهای خویش بودند، که ژولیوس شوآرتس، یکی از نویسندگان دی سی، با احیای یکی از شخصیتهای قدیمی و همچنین بهروز رسانیهایی که برای فلش (Flash) و همراه کردن او با «لیگ عدالت آمریکا» انجام داد، باعث موفقیتهای چشمگیری برای دی سی شد. گودمن بعد از این اتفاق قصد داشت تا پاسخی قدرتمند به دی سی بدهد، به همین دلیل استن لی را مجاب کرد تا یک گروه ابرقهرمانیِ جدید -برای مقابله با JLA – خلق کند؛ این ماموریت، شروع یک انقلاب برای مارول بود.
زمانی که این ماموریت به استن لی داده شد، او درحال تعویض شغل خود بود و به همین دلیل و به پیشنهاد همسرش، داستانهایی که همیشه دوست داشت بنویسد و ایدههایش را بهکار گرفت. در آن زمان تمام ابرقهرمانان انسانهای کامل و بدون مشکلی بودند که درجایگاه منجی بشریت کار میکردند؛ به همین دلیل استن برخلاف این قاعده عمل کرد. او شروع کرد به خلق شخصیتهاییِ که مشکلات خود را داشتند؛ از عدم توانایی مالی برای پرداخت بدهی بگیرید، تا مشکلات عصبی و از دست دادن کنترل احساسات. استن لی شخصیتهایی را معرفی کرد که بسیار متفاوت بودند. بری مثال بعضی از آنها احساس پوچی و بیهدفی داشتند، برخی دیگر بیماری های جسمانیِ خاصی داشتند و این اقدام جهتِ ایجاد حسِ واقعگرایی به مخاطب و همزادپنداری با ابرقهرمانان انجام شد.
بعد از این اقدام لی، او وارد مرحلهی جدیدی از قهرمانان شد. بهواسطهی همکاریاش با جک کِربی بزرگ، چهار شگفت انگیز را خلق کرد که در مدت نسبتاً کوتاهی تبدیل به یکی از محبوبترین گروههای ابرقهرمانی شد؛ انسانهایی که از بیماریهای ویژه خود، درجهت مبارزه با نیروهای اهریمنی استفاده میکردند. بعد از خلق چهارشگفت انگیز – و به سبب موفقیت آن – استن و کربی بازهم با یکدیگر همکار شدند و قهرمانانی مانند ثور (Thor)، هالک (Hulk)، مرد آهنی (Iron Man) را خلق کردند (اولین شخصیتی که استن لی خلق کرد، شخصیت نابودگر (The Destroyer) در سری کمیک Headline’ Hunter, Foreign Correspondent بود).
یکی دیگر از بزرگترین مخلوقهای استن لی و همکارش بیل اورت (Bill Everet)، گروهی از جهش یافتهها با نام مردان ایکس (X-Men) بود. شما دقیقا در همینجا میتوانید تغییر رویه خلق شخصیت را در مارول مشاهده کنید. دیگر خبری از انسانهای کاملی نبود، بلکه جهش یافتههایی روی کار آمده بودند که حتی بشریت آنها را از داشتن کمترین حقوق نیز نفی میکرد و توسط جامعه طرد شده بودند.
در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل۱۹۶۰، دیسی پس از اینکه موفقیتهای مختلفی را کسب کرده بود، در خلاقیت به بنبست خورده بود و تنها آثاری تکراری و یکنواخت خلق میکرد. در این دو دهه اتفاق شایان توجهی برای صنعت کمیک افتاد؛ بهوجود آمدن نسل جدیدی از خوانندهها. این اتفاق میتوانست یک فرصت و یک تهدید عظیم برای مارول و دی سی باشد. مخاطب کمیک دیگر کودکان و نوجوانان نبودند، بلکه بزرگسالها نیز علاقهمند به خواندن کمیک شده بودند و دیگر آن داستانهایِ محبوبِ کودکانه، کفایت نمیکرد. مارول در دهه ۶۰ و لطف کاری که استنلی انجام داده بود، وارد مسیر جدیدی از شخصیتپردازی، داستانگویی و خلق روایت شده بود. تغییر رویه مارول در ۱۹۵۰، یک اقدامی بزرگ مانند روی کار آمدن موج جدید فیلمسازی در فرانسه، در همان سالها بود.
انقلابی که استن لی در کمیک ایجاد کرد، صرفا در بخش محتوا نبود بلکه او تغییراتی حتی در طراحی بصری جلد کمیک ایجاد کرد؛ تا قبل از اقدام استن، فقط نام داستان و نویسنده(ها) بر روی جلد قرار میگرفت، که استن این رویه را تغییر داد. به درخواست استن نام افرادی که در خلق محتوای بصری کمیک حضور داشتند- اعم از طراح شخصیتها، رنگآمیز آنها، اینکر (Inker)- روی جلد قرار گرفت؛ همچنین استن لی با اضافه کردن صحفهای مخصوص اخبار کمیکهای آینده مارول و صحبت خالقان کمیک با مخاطبها، باعث محبوبیت بیشتر کمیکهای مارول و مشهور شدن خالقان آن شمارهی کمیک نیز شد و از خود کمیک جهت تبلیغ کمیکهای آینده نیز بهره برد.
در ۱۹۶۰ استن لی تعداد زیادی از کمیکهای مارول را در بخشهای داستانسرایی و هنری بهدست گرفت و همچنین به دلیل شهرتی که کسب کرده بود، تعدادی از کمیکها را بعنوان عملکرد تبلیغاتی و تجاری امضا میکرد و نام تجاری خود یعنی Excelsior را روی آنها می نوشت (که این نام تجاری بعدها تبدیل به لقب استن لی شد). استن شیوهای خاص در خلق داستان کمیک داشت؛ البته این شیوه قبلاً نیز توسط استودیوهای مختلف مورد استفاده قرار میگرفت، اما بدلیل موفقیت استن و مارول در استفاده از آن به شیوه مارول (Marvel Method) معروف شد.
این روش به این شکل بود که استن «تمام» داستان و ایده را در اختیار نویسندهها قرار نمیداد و فقط یکسری خلاصه داستان و نکتههای کلی در اختیار آنها میگذاشت (در اصل ایده بهشان میداد تا حول آن داستان و دیالوگها را خلق کنند) بعد از اینکه آنها صفحات را پر کردند و داستان را به اتمام رساندند، استن لی شخصا وارد کار میشد و برخی از دیالوگها و کپشنهایی که نیاز بود را به داستان اضافه میکرد، بر رنگ آمیزی و طراحیهای آن نظارهگر بود و سپس بر آن مهر تایید Excelsior را میزد.
بعد از اینکه دیتکو، یکی از نویسندگان مارول، از آن انتشارات جدا شد، جان رومیتا در جایگاه همکار استن لی در خلق کمیک The Amazing Spider-man قرار گرفت و این کمیک در زمان کوتاهی جایگاه پرفروشترین سری کمیک مارول را (که تا قبل از آن متعلق به چهار شگفت انگیز بود) را تصاحب کرد. استن و رومیتا علاوه بر داستانهای ابرقهرمانانه، روی مسایل دانشجویی، مشکلات سیاسی، جنگ ویتنام و فعالیتهای دانش آموزی در کمیکهای خود تمرکز کردند و مارول به مسایل جدیتری میپرداخت (شاید برایتان جالب باشد که بدانید شخصیت اسپایدرمن اولین بار در آخرین شماره Amazing Fantasy درسال ۱۹۶۲ توسط استن لی و دیکتو خلق و به جهان معرفی شد).
یکی از بزرگترین دستاوردهای همکاری استن لی و جک کربی، معرفی شخصیت گالاکتوس (Galactus) در سه گانه کمیک Galactus Trilogy بود. این داستان برای اولین بار گالاکتوس و نمایندهی او، موج سوار نقرهای (Silver Surfer) را به جهان معرفی میکند. گر بخواهم به آخرین همکاری این دو هیولای کمیک یعنی استن لی و جک کربی اشاره کنم، باید از داستان Silver Surfer: The Ultimate یاد کنم که در سال ۱۹۸۲ منتشر شد و اولین رمان گرافیکی (Graphic Novel) انتشارات مارول به حساب میآید. استن لی بعدها تبدیل به یکی از مهمترین چهرههای جهان فانتزی کمیک بوک شد؛ حضور او در مراسمهای مختلف باعث شهرت و محبوبیت بیشترش شد، بطوری که در سالهای بعد، در مصاحبههای رادویی و تلویزیونی بهعنوان کسی که رویای خویش را دنبال کرد و موفق شد، شرکت کرد.
استن لی در سال ۱۹۸۱ به کالیفرنیا مهاجرت کرد تا برنامههای تلویزیونی و محتوایی تصویری بر اساس کمیکهای مارول راهاندازی کند. استن در تمام فیلمهایی که ساخته شده بر اساس کمیکهای مارول بودند، حضور پیدا کرد و آخرین حضور افتخاری این نویسندهی افسانهای در فیلم انتقام جویان: پایان بازی بود.
استن لی در سال ۱۹۹۰ از مدیریت و فعالیتهای اصلیِ مارول، این ابرشرکت چند میلیون دلاری، با حقوق سالانه یک میلیون دلار کنارهگیری کرد و صرفا گاهی دست به قلم میشد و داستانی دربارهی موج سوار نقرهای مینوشت.
اگر بخواهم برای پایان این مطلب، چیزی بنویسم، این است: استن لی را میتوان یکی از تاثیرگذارترین و در عین حال دوست داشتنیترین نویسندگانی در نظر گرفت که صنعت کمیک را چند پله جلوتر از زمانهی خودش میدید؛ در داستانسرایی، در خلق شخصیت، در سیاستگذاریهای مارول. او حتی در انتخاب لقب/شعارش نیز کم نظیر بود: Excelsior. همه ما قدردان تو خواهیم بود اِی نویسنده و خالق افسانهای مارول؛ کسی که چند تن از محبوبترین شخصیتهای کمیک را خلق کردی یا برایشان بهترین داستان ممکن را نوشتی.
آخرین مقالات کمیک را در کافه کمیک بخوانید.
1 دیدگاه در حال حاضر