استنلی و مرد عنکبوتی(Spider-Man)، مانند پدر و پسری جداناپذیر از یکدیگر بوده و هستند؛ حال قصد داریم تا سراغ شخصیتی برویم که توسط استن لی خلق و تبدیل به بهترین مخلوق او شد. با کافه کمیک همراه باشید.
مقدمه، خلقت و فراتر از آن
مارولی که همهمان درحال حاضر میشناسیم در اصل تا قبل از سال ۱۹۶۳ و تغییر ناماش، کمپانیای بوده به نام اطلس. کمپانیای که تا سال ۶۱ رقیب جدیای برای دی سی (DC) محسوب نمیشده و فقط درحال تقلا کردن برای زنده ماندن بوده، اما در سال ۱۹۶۱ بود که مارول (یا همان اطلس)، بهواسطهی خلق یکی از بهترین و بهروزترین گروههای ابرقهرمانی یعنی چهار شگفت انگیز (Fantastic Four) توسط استنلی (Stan Lee) و جک کربی (Jack Kirby) جانی دوباره گرفت و توانست تا روی پاهای خود بایستد.
داستانها و دیالوگهای بهروز و خندهدار استنلی، طراحیهای رنگآمیز و دوستداشتنی جک کربی توانست تا چهار شگفت انگیز را تبدیل به یکی از بزرگترین موفقیتهای مارول کند. انتشار این داستانها و شخصیتهایشان که همگی مدیون استنلی بودند، راهی تازه را نه تنها برای مارول، بلکه در صنعت سرگرمی و بهطور دقیقتر صنعت کمیک بوک ایجاد کرده بود. ایجاد شدن این راه منجر به دورتر شدن مارول در تقلید از دی سی شد، زیرا خود راهی جدید را کشف کرده بود که بهطور چشمگیری درحال کسب موفقیتهای روز افزون بود.
ویژگی یا به بیان درستتر امضایی که مارول بر تمامی این داستانهایش از خود به جا میگذاشت، تنها یک چیز بود: قهرمانان و موجودات مارول علاوه بر نجات دادن دنیا، سیاره زمین و زندگی انسانها، درگیر مسائل شخصی خود نیز بودند. در این بین با یکدیگر شوخیهایی نیز میکردند و روابط صمیمیای بین شخصیتها شکل گرفته بود. این اقدام باعث شد تا مارول از مسیر اثرپذیری از اسطورهها دور شود و سمت انسانهای عادی بیاید.
آدمهای عادی که قدرتهایی دارند و درعین اینکه باید از قدرتهای خود استفادهی درستی داشته باشند، مشکلات زندگی خود را نیز حل و فصل کنند. این ماجرا نه تنها باعث جذابتر شدن شخصیت پردازی کاراکترها شد، بلکه منجر به این شد که خوانندگان و مخاطبان کمیک بوکی، اعم از جوان، نوجوان و کودکان، احساس نزدیکی و صمیمیت بیشتری با شخصیت داشته باشند و همیشه منتظر ورود به داستانها و زندگی شخصی آنها نیز باشند. این اتفاقات بود که باعث شد استنلی انگیزهی بیشتری در کار خود پیدا کند و سراغ زنده کردن شخصیتهای قدیمیتر نیز برود.
محبوبیت، ثروت و اختیار تمام و کمال استنلی در مارول و همچنین تبدیل شدناش به رقیبی تمام عیار و یکی از ستونهای اصلی کمیک بوکها در برابر دی سی، با اینکه دستاوردهای بزرگی برای استنلی بودند، اما استن هنوز آنچه که میخواست را بهدنیا اضافه نکرده بود؛ هنوز آن کاراکتری که تمام بچهها و بزرگسالان دوست دارش باشند، ایدهاش به ذهن استنلی نرسیده بود و متولد نشده بود.
استن بهدنبال شخصیتی به مراتب عادیتر و سادهتر از دیگر کاراکترها بود؛ کسی که نه ثروت تونی استارک (Tony Stark) را داشته باشد و نه مانند بروس بنر (Hulk) تبدیل به یک هیولای سبز ترسناک شود. استن دنبال کاراکتری بود که بهدست آوردن یک قدرت، باعث تغییر اساسی در او نشود و هنوز هم مانند یک انسان عادی، با چیزهایی مانند شک، تردید، غم و تصمیمهای احمقانه دست و پنجه نرم کند؛ کاراکتری که میتواند بهخاطر شکست خوردن در روابط عاطفیاش، مانند انسانهای عادی، تمام انگیزهاش را برای هرکاری از دست بدهد. خلاصه بگویم برایتان؛ یک انسان عادی و درعین حال ابرقهرمان.
استن در همان ماههایی که درحال تبدیل شدن به سلبریتی دنیای کمیک بوکها بود، مشغول پیدا کردن خلق شخصیت ایدهآلش بود. در یکی از شبهای سال ۱۹۶۳، استنلی در اتاق خود، سرگرم مرور کردن تمام قدرتهایی بود که یک ابرقهرمان میتوانست داشته باشد؛ اما مشکلی که وجود داشت، حضور مرد پولادین، سوپرمن (Superman)، در دی سی بود. سوپرمن قادر به هرکاری بود.
نفس یخی، سرعت و قدرت فراانسانی، توانایی پرواز کردن، آسیب پذیر نبودن و خیلی چیزهای دیگر. قدرتی وجود نداشت که سوپرمن از بهره نبرده باشد. مرد جوان دنیای کمیک، در همین فکرها بود که با صحنهای بسیار ساده که روزانه همهمان آن را مشاهده میکنیم، رو در رو شد: مگسی بالای تخت استن نشسته بود و مشغول گذراندن اوقات خود بود. اگر شخصیتی باشد که بتواند مانند حشره از همهجا بالا و پایین برود و انعطاف بدنی خوبی نیز داشته باشد، چه میشود؟ کاراکتری که ندانی از کجا میتواند بهصورت ناگهانی پیدایش شود.
خب اگر چنین شخصیتی خلق شود، چه اسمی سزاوار اوست؟ مرد حشرهای؟ مرد مگسی؟ حشرهی انسانی؟ یا شاید هم مرد عنکبوتی؟ اسمی مرموز، بامزه و درعین حال دوستداشتنی؛ آری، آن اسم اسپایدرمن است. یک قهرمان جوان، بامزه و مهربان. احتمالا در همین نقطه از زندگی استنلی بود که عبارت Friendly Neighborhood Spider-Man (مرد عنکبوتی خوب محله) به ذهناش رسید و بعدها تبدیل شد نه تنها به یک لقب، بلکه سری کمیکی به همین نام که توسط تاد ناک (Todd Nauck) نوشته شد. استنلی پس آن شب بود که سراغ رئیس وقت مارول رفت و از او برایش گفت. شخصیتی کاملا عادی که حتی دارای لحظات سخت در زندگیاش هست.
از مرگ عزیزان گرفته، تا عدم تواناییاش در برقراری تعادل بین زندگی مخفیانهی ابرقهرمانیاش و روابط دوستانه-عاطفی؛ ناتوانی در پیدا کردن دوست؛ پسرکی بسیار درسخوان و به اصطلاح Nerd؛ کسی که در مدرسهاش مورد آزار و اذیت قرار میگیرد. پس از صحبت کردن دربارهی تمام ویژگیهایی که بهنظر خود استن میتوانست مانند کیش و مات کردن دی سی باشد و تبدیل شود به برگ برندهی مارول، مارتین گودمن (Martin Goodman) با به شوخی گرفتن ایدهی استنلی، از ناممکن بودن تبدیل یک نوجوان به ابرقهرمان گفت. گودمن هنوز هم در آن زمان تحت تاثیر رابین (Robin) دی سی قرار گرفته بود و نمیتوانست این موضوع را هضم کند که یک نوجوان، تبدیل به شخصیت اصلی داستان شود.
گودمن بر این باور بود که قهرمان نباید درگیر زندگی شخصیاش شود، چراکه او قهرمان است و مسئولیتی به غایت مهمتر از پیدا کردن یا نکردن دوست دارد. چه معنا دارد که قهرمان بخواهد به عواطف شخصیاش بها دهد و در گرفتن آن تصمیمی که درست است، درنگ کند. از طرفی گودمن با نام شخصیت نیز مشکل داشت، چراکه بر این باور بود همهی مردم از حشرهی هشتپایی به نام عنکبوت نه تنها بیزار هستند، بلکه از آن وحشت هم دارند.
استنلی پس از روبه رو شدن با بدترین واکنشی که میتوانست با آن روبه رو شود، راهی خانه شد. ذهنی پر از ایده و داستان همراهاش بود، اما دریغ از اعتماد و حمایت. استن پس از رسیدن به خانه و تعریف کردن داستان برای همسرش، با پپیشنهاد جالب توجه او روبه رو شد. جوآن (Joan)، همسر استنلی، به او گفت که بهجای اختصاص دادن یک خط داستانی کامل به مرد عنکبوتی، اولین داستان او را در یکی از شماره مجلههای مارول بیاورد که درحال کنسل شدن است.
با اینکار احتمال اینکه گودمن وقت گذارد و آن شماره را بخواند، از طرفی پایین میآید و از طرفی دیگر کاراکتر تازه متولد شد مارول فرصت پیدا میکند تا برای اولین بار در برابر مخاطبان حضور پیدا کند. فردای آن شب بود که استن به سراغ کربی رفت و تمام ماجرا و نقشهی خویش را برایش توضیح و داد و از او خواست نه تنها به گودمن حرفی نزند، بلکه مسئولیت خلق و طراحی اولیه شخصیت را نیز به عهده بگیرد.
کربی پس از مدتی با طراحی اولیه از یک مرد عضلهای بازگشت. شخصیتی شبیه به استیو راجرز (Steve Rogers). اما این ان چیزی نبود که استن به دنبالش بود، به همین دلیل خالق شخصیت، سراغ یکی دیگر از طراحان مارول به نام استیو دیتکو (Steve Ditko) رفت. ویژگی طراحیهای استیو باورپذیر بودن آنها بود. برخلاف دیگر طراحها، استیو شخصیتها را طوری میکشید که فراانسان و خداگونه نباشند و نزدیک شوند به انسانهای عادی.
استیو با طرحها و داستان اولیه مرد عنکبوتی روبه رو شد. یک پسرک جوان که با عمو و زن عموی خود زندگی میکند؛ عمویی بسیار سختگیر و زن عمویی مهربان. نزدیک خانهی آنها نیز خانهی مرموزی وجود داشت که در آنجا مردی مشغول آزمایشهای رادیو اکتیو بود. استیو پس از آشنایی با ایدهی اولیه، بهنظرش اسپایدرمن چیزی فراتر از این بود. پتانسیل بالاتری نیز داشت و میتوانست غوغا بهپا کند. استیو، مردعنکبوتی را تبدیل به پیتر پارکری (Peter Parker) کرد که یک عینک ته استکانی بر چشم دارد و لباسهای دست دوز بر تن. اما مهمترین کاری که استیو انجام داد طراحی لباس یا به اصطلاح کاستوم مردعنکبوتی بود.
استیو با زیر نقاب بردن تمام چهرهی پیتر پارکر و باقی نگذاشتن هیچ نشانهای از انسان بودناش، ریسک بزرگی را به جان خرید. لباس پیتر نیز مانند یک پوست تازه بود؛ پوستی که پیتر فقط در هنگام خطر آن را به روی خود میکشد و سپس ازش خارج میشود. این طرح حتی در دنیای آرتیستهای کمیک بوکی هم تازه و انقلابی بود. لباسی که هیچ ویژگی خاصی نداشت و یک نوجوان میتوانست طرح آن را روی دفتر نقاشی بکشد و سپس با خیاطی، خلقش کند. تا این اندازه ساده، اما جذاب.
اولین طرح اسپایدرمن پس از تمام این داستانها شد یک پسرک نوجوان، لاغر، باهوش که دیالوگهای بامزهی داستانهایش و واقعی بودن طراحی استیو باعث خاص بودن او شد. المانهایی که استیو و استنلی از آنها استفاده کردند، تا همین حالا هم مورد استفادهی همهی طراحها و داستاننویسهای مرد عنکبوتیست و مانند معیار ازشان استفاده میشود. مردعنکبوتی قرار بود تا تبدیل به شخصیت درخور رقابت با بتمن و سوپرمن شود و هیچ چیز از جذابیت و محبوبیت آنها کم نداشته باشد. شخصیتی که شاید مارول تا سالها با آن شناخته شود. استنلی در خلق داستانهای اسپایدرمن نیز روشی را بنیانگذاری کرد با نام Marvel Method (روش مارول).
در این روش نویسنده در کنار طراح مینشست و داستان را برایش تعریف میکرد. سپس طراح شروع میکند و بر اساس کلیت داستان، پنلهای آن را میکشد. حال زمان دیالوگهاست که مسئولیت آن را مجددا نویسنده برعهده دارد. همکاری بهشدت عمیقتر، دقیقتر و بهتر شد و از طرفی نیز آرتیست داستان آزادی عمل بسیار بالاتری داشت تا آنچه که در ذهناش شکل میگیرد را روی کاغذ بیاورد.
پس از تمام این ماجراها اولین شمارهی اسپایدرمن در آگوست ۱۹۶۲، در آخرین شمارهی مجموعهی The Amazing Fantasy منتشر شد. مجموعهای که در آن داستانهای کوتاه و متنوعی چاپ میشد، اما بهدلیل عدم استقبال از آن، تصمیم تعطیلیاش گرفته شده بود. حال با حضور پیتر پارکر نوجوان، باعث شد که این مجموعه پرافتخارترین شمارهی خود را راهی بازار کند و میزان فروش آن تبدیل به چیزی فراتر از تصور مارول شود.
هفت ماه پس از این اتفاق بود که مارتین گودمن دستور چاپ و خلق اولین داستان اختصاصی اسپایدرمن با نام The Amazing Spider-Man را داد. تا سال ۱۹۶۵ مردعنکبوتی و پدر خود، استنلی، تبدیل به دو تن از محبوبترین شخصیتهای دنیای کمیک بوک در آمریکا شده بودند و نهایتا در سال ۱۹۶۷ اولین انیمیشن از مردعنکبوتی ساخته و در سه فصل پخش شد و آن آهنگ معروف Spider-Man, Spider-Man, Does whatever spider can را همراه خود به ارمغان آورد.
مردعنکبوتی و گذر زمان
حال که صحبت از آفرینش شخصیت به پایان رسید، جا دارد تا نیم نگاهی داشته باشیم به تغییراتی که اسپایدرمن طی این چنده حضورش، از سر گذرانده. اولین تغییری که حتی در سینما نیز شاهدش بودیم، حضور مردعنکبوتی در تیمهای ابرقهرمانان بوده. عنکبوتی از ابتدای کار و تا دراز مدت، یک قهرمان تنها بوده، اما در عین تنهاییاش دوستان و همراهان زیادی را به خود دیده. از ولورین (Wolverine) گرفته تا چهارشگفت انگیز؛ تونی استارک و دردویل (Daredevil). انتقام جویان (Avengers) نیز نباید از قلم بیافتد.
ولی با اینکه او در گروههای مختلفی حضور یافته و کمکرسانیهای قابل توجهی انجام داده، اما هیچگاه به عضویت دائم آنها در نیامده. شما حتی این تنهایی را در سهگانه مردعنکبوتی سم ریمی (Sam Raimi) و دو قسمت Amazing Spider-Man نیز مشاهده میکنید، تا اینکه بهواسطهی فیلم کاپیتان آمریکا: جنگ داخلی (Captain America: Civil War) شاهد حضورش در انتقام جویان بودیم و نهایتا در قسمت سوم انتقامجویان تبدیل به عضو دائمی تیم شد.
اگر بخواهیم این ماجرا را در کمیکها نیز بررسی کنیم، اولین گروهی که پیتر در تلاش بود تا به عضویت دائم آن در بیاید، گروه چهارشگفت انگیز بوده و سرانجام در سال ۲۰۱۱، برای مدتی به عضویت آنها در آمد و جایگزین شخصیت جانی استورم (Johnny Storm) شد. اگر نظر من را بخواهید، به گمانم حضور تک و تنهای مرعنکبوتی جذابیت به مراتب بیشتری میتواند داشته باشد، تا اینکه او را بهعنوان یکی از اعضای برای مثال انتقام جویان بدانیم. یکی از مزیتهای این عدم عضویت دائمی میتواند امکان ایجاد تنوع، در همکاران و قهرمانانی باشد که با او همراه میشوند. صحبت از عضویت در انتقام جویان شد، جا دارد تا یکی دیگر از تغییراتی که به نحوی بهلطف همین ماجرا ایجاد شده است را برایتان بگویم.
پیتر همیشه یکی از شخصیتهایی بوده که بهعنوان منبع الهام و امید قهرمانان جوان شناخته میشده. یکی از آن دسته افراد بهشدت متواضع و دوستداشتنی که از شوخی کردن با هواداران خود و عکس گرفتن با آنها، دریغ نمیکند. اما تا مدتها به میزان مهم بودن خود و حضورش پی نبرده بود و خود را به نوعی دست کم میگرفت. اما عضویتاش در انتقام جویان به همگان از جمله خودش، اثبات کرد که تا چه اندازهی سزاوار اهمیت و احترام است و همین موضع سبب شد تا در سالهای اخیر، پیتر به نوعی مربی برای قهرمانان جوان و تبدیل شود و خانوادهی عنکبوتی خود را شکل دهد. خانوادهای تحت عنوان Spider-Man family. این وجهی تازهی مربیگری پیتر را میشود گفت که طی ده سال اخیر، بهخاطر آموزش دادن مایلز مورالز (Miles Morales) مشاهده کردهایم.
صحبتمان دربارهی تغییرات شخصیتی عنکبوت مارول تمام شد (البته که تغییرات بسیاری برای او اتفاق افتاده است و اینجا امکان بازگو کردن همهشان نیست) و حال میخواهم برایتان از اولین باری که لباس سیاه و چسبناک او تغییر کرد، بگویم. قطعا نام داستان Secret Wars را شنیدهاید و شاید هم آن را خوانده باشید. داستانی که تبدیل شدهست به یکی از پروژههای جهان سینمایی مارول و مشغول برنامهریزی برای ساخت سریال آن است. آن لباس سیاهی که خیلی از ما کشته و مردهاش هستیم، برای اولین بار بین سالهای ۱۹۸۴-۱۹۸۵ بر تن پیتر قرار گرفت.
زمانی که لباس او دچار آسیبهای زیادی شد و او را ملزم کرد به تعویض لباس خود. اما این تغییر لباس، نه صرفا «تغییر لباس» نیست؛ سیاه شدن لباس مردعنکبوتی حاکی از بخشهای تاریکی از شخصیت و زندگی اوست، بهطوری که شما این مسئله را میتوانید در قسمت سوم اسپایدرمن سم ریمی نیز مشاهده کنید. بهطور خلاصه خدمتتان عرض کنم که هرگاه پیتر، با لباس مشکی حضور پیدا کند، باید انتظار داستانی جدیتر، تاریکتر و حتی تلخ و غمانگیز را داشته باشید.
عنکبوتی و فرهنگ؛ کمیک بوک و واقعیت
سالی که مردعنکبوتی در عرصهی کمیک بوکها حضور یافت، چندسال پس از اولین حضور بتمن (Batman) بود. شوالیه تاریکی یک انسان عادی و بدون هیچ قدرت، اما ثروتمند و آموزش دیده بود که داوطلب شد تا چکش عدالتاش را بر سر تمامی جنایتکاران فرود آورد. حضور پیدا کردن بتمن، زمینهسازی این موضوع را انجام داد که نویسندگان و خالقین شخصیتها به سمت استفاده و خلق کاراکترهای عادیتر و بدون قدرت بروند.
اما استنلی، برخلاف باب کین (Bob Kane) و بیل فینگر (Bill Finger)، بهنحوی دیگر به مقولهی «عادی بودن» نگریست. استن دنبال خلق شخصیت بدون قدرت نبود، اما از طرفی هم حاضر نشد تا زندگی شخصی شخصیتاش را فدای محبوبیتاش کند و بر سر موفق شدن\نشدن او قمار کرد. استن شخصیتی را خلق کرد که درعین دور بودن از انسانهای معمولی جامعه، نزدیکترین به آنهاست؛ قابل حسترینشان است و همهی افراد، بهخصوص بچهها، با او احساس نزدیکی میکنند و این موفقیت تنها یک دلیل داشت: پر و بال دادن نویسنده با داستانهای زندگی شخصی.
چیزی که میخوام بگویم سادهست؛ باب کین و بیل فینگر با خلق بتمن، جهان و فرهنگ حاکم بر کمیکها را آمادهی پذیرفتن ابرقهرمانی، بدون قدرتهای فراطبیعی کردند؛ اما استنلی با آفریدن اسپایدرمن، زمینهساز اضافه شدن مفهوم زندگی شخصی به جهان کمیک بوکی شد. چیزی که تا سال ۱۹۶۳ یا آن را نمیدیدیم، یا به حداقلترین شکلاش وجود داشت. وجه اشتراک بتمن و مرد عنکبوتی دقیقا در همین «اولین» بودنشان است؛ بنیاگذار بودنشان. اما سوالی پیش میآيد؛ چه چیزی باعث علاقهمند شدن جامعه و به تبع آن، فرهنگش به مردعنکبوتی شد؟ این سوال تنها دو جواب دارد:
- آماده نبودن
- نوجوانی و مسئولیتهایش
همهی ما یا سنین نوجوانی را پشت سر گذاشتهایم، یا درحال گذر از آن هستیم. آن دورهای که دیگر به چشم یک کودک نگاهتان نمیکنند و انتظار دارند تا معقولانه عمل کنید. مسئولیت صحبتها، اعمال و تصمیمهایتان را بپذیرید، اما شما برای ورود به چنین دورانی یا به هیچوجه آماده نیستید، اما میزان آمادگیتان آن قدر نیست که بتوانید ایده آل باشید (که البته امری طبیعیست و جای هیچ نکوهشی وجود ندارد). پیتر پارکر هم دقیقا وضع مشابه شما را دارد و حتی بدتر. پسری یتیم که دقیقا مدت کوتاهی پس بهدست آوردن قدرتهایش، عموی خود را که میتوانست تنها راهنمای زندگیاش باشد را ازدست میدهد. حال او میماند قدرتهایش و کوله باری از مسئولیتها که گردن هرکسی زیرشان خم میشود. فکر کنم الان است که میتوانیم به جملهی عمو بن پی ببریم:
«قدرتهای بزرگ، مسئولیتهای بزرگ رو به همراه دارن.»
این جمله خلاصه شدهی دلیل محبوبیت و آیندهی شخصیت پردازی پیتر است. هرچه قدر از میزان دقت و هوش بهکار رفته در این جمله بگویم، کم گفتم. جملهای که مسیر زندگی پیتر را تغییر داد و تمامی نویسندگان را مستلزم رعایتاش کرد. در مقاله «معرفی بتمن» از دلایل جاودانه شدن او گفتم و حالا فکر میکنم همین دو دلیل مذکور بالا، مهمترین دلایلی باشند که منجر به استفادههای مکرر از شخصیت پیتر پارکر شدهاند.
حضور پیتر در انواع و اقسام پلتفرمها نماد محبوبیت، اثرگذاری و جاودانگیاش است. اگر کارگردانان، نویسندگان و بازیسازان لحظه گمان کنند که تاریخ مصرف مردعنکبوتی گذشته، آن را مانند کالایی استفاده شده، دور میاندازند و سمت دیگر شخصیتها میروند. حال تمام این دو ویژگیای که برایتان گفتم را در نظر بگیرید و آن را در قالب یک شخصیت بامزه و همیشه شوخطبع قرار دهید. قهرمانی که حتی در جدیترین و آشفتهترین دقایق، با شوخیهایش میتواند مخاطب خود را بخنداند و او را دلگرم کند.
از مرد عنکبوتی چه بخوانیم؟
اسپایدرمن داستان خوب زیاد دارد و نمیشود همهشان را برایتان شرح بدهم و دربارهشان صحبت کنم، اما بر اساس یک ملاک که جذاب و خاص بودن است، چندین داستان را برایتان نام میبرم و از دلیل خوب بودنشان میگویم:
-
The Death of Captain Stacy: پیتر بهعنوان مردعنکبوتی سوگند یاد کرده که هیچگاه نگذارد کسی کشته شود؛ چه انسان عادی چه دشمناناش، اما هیچ قهرمانی را نمیتوانید پیدا کنید که مرگ عزیزان یا اطرفیاناش را نچشیده باشد. داستان The Death of Captain Stacy که در سال ۱۹۷۰ منتشر شد، نمایانگر یکی از مهمترین و بدترین شکستهای عنبکوت همیشه خوشحال ماست. نمیدانم قسمت اول The Amazing Spider-Man را تماشا کردهاید یا نه، اما آن فیلم به نوعی اقتباس از همین کمیک بوک بوده و قصد داشته تا شکست پیتر را برایمان به ارمغان آورد.
-
The Conversation: جا دارد که جملهی «بودن یا نبودن، مسئله این است» را از هملت، به قلم شکسپیر در همینجا استفاده کنم. داستان تک شمارهای The Conversation در این باره است که پیتر، یک بار برای همیشه تصمیم میگیرد تا هویتاش را برای عمه می، آشکار کند. عمه می قطعا در زمانی که پیتر به یک قهرمان تبدیل شد و عموی خود را از دست داد، بزرگترین حامی او بوده، بهطوری که به قول خود پیتر: «اون همیشه میدونه که چی درسته». بهنظرم خواندن این داستان تک شمارهای که توسط J. Michael Straczynski نوشته شدهست، خالی از لطف نیست.
-
The Original Hobgoblin Saga: زمانی که شخصیت هابگابلین به کمیک بوکها اضافه شده، طرفداران از قبل با شخصیت گابلین سبز (Green Goblin) آشنا شده بودند، اما هابگابلین مانند گابلین قبلی، بیحساب و کتاب نبود. او صرفا دیوانه نبود، بلکه حضورش حساب شده بود و دقیق. هابگابلین با حضورهای متعدد خود و در برخی قسمتهای داستانی، حالتی معماگونه را به خود اضافه کرد، چراکه همهی خوانندگان مشتاق این بودند تا به هویت واقعی شرور جدید مردعنکبوتی پی ببرند. راجر استرن (Roger Stern)، نویسندهی داستان، به خوبی توانست تا آن حالت کارآگاهی را، با معرفی کردن سه مظنون به پیتر و مخاطبان، به داستان خود اضافه کند.
-
Kraven’s Last Hunt: داستانی که نامش را همین حالا خواندید، بیشتر از آنکه دربارهی مردعنکبوتی باشد، دربارهی شخصیت کریون (Kraven) و به چالش کشیدن معنا و مفهوم قهرمان و شرور است. نویسندگان اثر در تلاش بودهاند تا علاوه بر به چالش کشیدن مردعنکبوتی در برابر دشمنی قدرتمند، برخی از مفاهیم را نیز بهصورت غیرمستقیم تعریفی دوباره کنند.
چهار داستانی که ازشان برایتان یاد کردم و صحبت کردم، تنها داستانهای خوبی نیستند که میتوانید از شخصیت دوستداشتنیمان بخوانید؛ مردعنکبوتی نویسندههای خوبی را به خود دیده و داستانهایی همچون Spider-Man: Blue، The Master Planner Saga و خیلی چیزهای دیگر برایش نوشته شده است که میتوانید با یک سرچ ساده به همهشان دست پیدا کنید.
امیدواریم که از مقاله «معرفی مرد عنکبوتی» لذت برده باشید و تلاشمان در خلق سبک جدیدی از معرفی شخصیتها، برایتان جذاب بوده باشد. خوشحال میشویم که هرگونه نظر دربارهی این معرفی را برایمان بنویسید، یا اگر شخصیتی هست که دوست دارید معرفی تمام کمالش نوشته شود، بهمان بگویید.
آخرین مقالات کمیک بوکی را در کافه کمیک بخوانید.
1 دیدگاه در حال حاضر