حال نوبت رسیده به هیولای سبز و دانشمند مارول داستان معرفیاش را برایتان بگوییم. با کافه کمیک برای معرفی تمام و کمال هالک همراه باشید.
دانش علمی زیاد و از طرفی زور بازو، شاید تکرار شدهترین المانهایی هستند که در خلق شخصیت، بازی، فیلم، سریال و خیلی چیزهای دیگر مورد استفاده قرار میگیرد. برخی از شخصیتها هستند که همهی افراد عاشق شخصیت علمیشان میشوند و برخی دیگر بهخاطر تواناییهای فیزیکی منحصر به فردشان، طرفداران زیادی را به خود جذب میکنند؛ اما حدودا ۵۹ سال قبل بود که استن لی (Stan Lee) و جک کربی (Jack Kirby) شخصیتی را خلق کردهاند که دانش زیادش، منجر به کسب قدرتی شگفت انگیز شد و سپس صفت شگفت انگیز (Incredible) را به خود گرفت؛ دکتر بروس بنر (Bruce Banner) یه به عبارتی هالک شگفت انگیز (The Incredible Hulk). هالک جزو آن دسته از ابرقهرمانانیست که استن، در نامگذاریاش توانست چاشنی «صفت» را بهکار گیرد، چراکه صرف نام هالک، حاکی از چیز ویژهای نبود. در این مقاله قصد داریم، تا نه تنها به روایت خلقت شخصیت هالک در دوران طلایی کمیکها بپردازیم، بلکه از موضوعات دیگر این شخصیت مانند بیمهری مارول (Marvel) در سینمایش به آن، کمیکهای خواندنیاش و خیلی چیزهای دیگر سخن بگوییم.
هالک بهدنیا میآید
داستان شروع عصر طلایی صنعت کمیک، بازمیگردد به سال ۱۹۶۱ که استن لی و کربی، نقش بهسزایی در روی کار آوردنش داشتند. شاید شروع این عصر را بتوانیم با خلق اولین خانوادهی ابرقهرمانی در همان سال بدانیم؛ خانوادهای به نام چهار شگفت انگیز (Fantastic Four). خلق چهار شگفت انگیز و سپس مردعنکبوتی (Spider-Man)، منجر به روی کار آمدن نه تنها شخصیت پردازیهای متفاوت در مارول شد، بلکه زمینهی شکلگیری کاراکترهایی، با مشکلات متعدد اخلاقی-شخصی شد. دیگر خبری از آن قهرمانان همیشه خوب و اسطورهای نبود و همین باعث جذب مخاطب بیشتر شده بود، زیرا همگی دوست داشتند تا کاراکترهایشان، بیشتر از قبل شبیه خودشان باشند. یکی از قهرمان-ضدقهرمانهایی که در این مسیر پا به جهان گذاشت، یک غول سبز بسیار خشمگین بود که دردسرهای زیادی را همراه خود داشت.
پس از چهار شگفت انگیز و موفقیت بیسابقهای که کمیکهایش به همراه داشت، استن و کربی تصمیمی خطرناک گرفتند. آنها نه تنها خواستار خلق شخصیتهای سولو و تنها بودند، بلکه میخواستند تا پایشان را فراتر بگذارند و بروند به سمت خلق شخصیتی که بهصورت خیلی واضح، ابرقهرمان نباشد و همگی این موضوع را ببینند. کاراکتری که بتوان در زمان تصمیمگیریهای سخت، حس مخاطب را همراه خود کند و به آن نشان دهد که او هم در قضاوت کردن و گرفتن تصمیم، مشکلات زیادی دارد و گاها دست به اشتباههای جبران ناپذیری میزند. استن بنابر شغل خود و درعین علاقهاش، همیشه شخصیتهایی که تاثیر زیادی رویش داشتند را در گوشهای از ذهن خود نگه میداشت، تا در زمان درست، بهترین استفاده را با الهام از آن ببرد.
یکی از همین شخصیتها، یکی از کاراکترهای داستان فرانکنشتاین بود. فکر نکنم نیازی باشد تا بگویم که فرانکنشتاین که بود و چه کرد. دکتری جاهطلب که تصمیم گرفت از بهم چسباندن و پیوند زدن بدن انسانهای مرده، انسانی تازه خلق کند و پا در کفش خدا بگذارد. اما همین کارش منجر به خلق هیولایی شد. هیولایی بزرگ و ترسناک که کنترل ناپذیر بود و همین موضوع سبب نفرت جامعه نسبت به آن و نابودیاش شد. اما آن چیزی که در اینجا اهمیت دارد، نوع نگاه استن به فرانکنشتاین بود؛ استن به شیطانی و تاریک بودن آن هیولا باور نداشت، بلکه موجودی را میدید که بیهیچ دلیلی همگی خواستار نابود شدناش هستند. بچهای در ظاهر یک هیولا که نمیداند چرا و چطور بهدنیا آمده و این زندگیای که بهش بخشیده شده، چیست.
بهطور خلاصه برایتان بگویم: استن تصمیم به خلق شخصیتی که گرفت که همانند فرانکنشتاین، قربانی ظاهرش شده بود. موجودی که ذاتا بد و شیطانی نبود و افراد صرفا بهخاطر ترسی که ازش داشتند، خواهان شکنجه و سوزاندناش بودند. اما چیزی در این شخصیت کم بود. امکان نداشت که استن یک هیولای زشت خلق کند و از مردم بخواهد تا با آن همزاد پنداری کنند و باهاش ارتباط گیرند. اینجا دقیقا همانجاییست که چاشنی داستان «مورد غیرعادی دکتر جکیل و آقای هاید» به ذهناش رسید. یک داستان اسکاتلندی محبوب که در سال ۱۸۸۶ نوشته شد. داستان در این مورد بود که دکتر جکیل دارویی خلق میکند که میتواند ویژگیهای منفی و مثبت انسانها را از هم تفکیک کند و برای هرکدام شخصیت تازهای بسازد. خودش نیز این دارو را مصرف میکند و همین اتفاق برایش میافتد. او تبدیل به مردی دو شخصیتی میشود که یکی خوب و دیگری بد است.
این دو منبع الهام بودند که ایدهی نهایی را برای استن لی روشن کرد. او میتوانست دو شخصیت خلق کند، که در زمان واحد یک نفر هستند. مردی که بهدلایلی تبدیل به یک هیولای بزرگ میشود و پس از گذشت زمان، دوباره به حالت عادی خود بازمیگردد. در آن سالها صحبت از بمب اتم، انرژی گاما و خیلی از مسائل فیزیک و شیمی در جهان مطرح شده بود و استن لی نیز مانند هر انسان دیگری، نام این عناصر و بهخصوص گاما را شنیده بود. اما نیازی نبود که بفهمد گاما دقیقا چیست و چکار میکند، بلکه همینکه خطرناک است و آسیبزا، برایش کفایت میکرد. استن پس از شکل گیری اولین ایدهاش، راهی مارول و جک کربی میشود تا جک، بر اساس چیزهایی که استن در ذهن داشت، طرح اولیه شخصیت را بکشد.
این ایده که یک انسان، در شرایطی قرار گیرد که دست به هرکاری برای زنده ماندن خود یا دیگران زند، جک را به یاد صحنهای انداخت که مدتها قبل در خیابان شاهدش بود. صحنهای که در آن، یک زن برای نجات دادن بچهای که در زیر ماشیناش گیر افتاده، تمام وجودش را بهکار میگیرد تا آن ماشین را بلند کند و این کار را هم میکند. چیزی که در حالت عادی به هیچ عنوان امکان پذیر نیست. این صحنه باعث شد تا جک به فکر هیولایی بیافتد که زمانی که عصبانی میشود، ممکن است دست به هرکاری بزند. از نابودی گونهی بشریت گرفته، تا فدا کردن خود برای نجات یک دختر بچه. حال که طرح ابتدایی تکمیل شده بود، جک و استن نیازمند یک اسم بودند. نامی که در همان چند کلمهاش، در ذهن مخاطب حک شود و جای گیرد.
آن اسم باید با خودش قدرت، وحشت و تخریب را به همراه میداشت. موجودی بینهایت قدرتمند و خشمگین. تمام این صفات ذهن او را به سمت نام هالک برد. هالک در لغت به معنای بدنهی یک جسم بزرگ و بسیار سنگین است؛ دقیقا همان چیزی که باید باشد. اما هالک بهتنهایی نمیتوانست گویای منظور اصلی باشد و به همین دلیل صفت شگفت انگیز به آن افزوده شده. هالک شگفت انگیز. موجودی سبز، قدرتمند، خشمگین و درعین حال معصوم. چنین شد که هالک خلق و اولین کمیک بوک آن در مِی ۱۹۶۲ در جهان منتشر شد. داستان هالک را دیگر همهتان میدانید. ماجرای دانشمند فیزیکی که تحت تاثیر اشعهی گامای بمبی شد که خود ساخته بود، اما کشته نشد و منجر به تغییرات فیزیکی در بدناش شد. تغییراتی که از او، در هنگام غلیان شدید احساسات، هیولایی غول پیکر میسازد. البته به این موضوع نیز اشاره کنم که رنگ هالک در آن شش جلد ابتدایی داستاناش، خاکستری بود و بعدها به رنگ سبز تغییر پیدا کرد.
هالک در MCU
با اکران فیلم سولوی Black Widow، دیگر شخصیتی در مارول باقی نمانده که فیلم اختصاصی خود را نداشته باشد و کوین فایگی (Kevin Feige) چند ساعتی را به شخصیتپردازی او اختصاص نداده باشد. از فیلم Iron Man در سال ۲۰۰۸ گرفته، تا همین ۲۰۲۱ و فیلمهای Black Widow که اکران شده و Shang-Chi که مدت زیادی تا اکران جهانیاش باقی نمانده، همگی، حتی آنهایی که در تا به حال در هیچ یک از آثار MCU حضور نداشتهاند، یک فیلم، فیلمنامه و کارگردان اختصاصی را برای خود تصاحب کردهاند. اما داستان برای مارک رافلو (Mark Ruffalo) و غول سبز رنگ ما کمی متفاوت است. تا به حال از خود پرسیدهاید که چرا پس از سال ۲۰۰۸ و اکران آخرین فیلم اختصاص هالک با هنرنمایی ادوارد نورتن (Edward Norton) دیگر هیچ فیلمی به این شخصیت اختصاص داده نشد و هالک، همیشه بهعنوان یکی از شخصیتهای مکمل یا تیم پشتیبانی در تمامی فیلمهای مارول حضور پیدا کرده؟ از انتقام جویان (Avengers) سال ۲۰۱۲ گرفته که صرفا اسلحهای بود برای نابودی ارتش لوکی (Loki)، تا قسمت سوم ثور (Thor) که مقداری درجهاش ترفیع یافت و تایکا وایتیتی (Taika Waititi) در جایگاه کاراکتر مکمل قرارش داد.
قطعا با خود میگویید که استفادهی از یک هیولای سبز رنگ قوی، بهعنوان شخصیت اصلی داستان، حتی اگر هم توجه بزرگسالان را به خود جلب نکند، هر کودکی را روانهی سینما میکند تا برای دو ساعت، هیجان خودشان را همراه با فیلم تخلیه کنند. از طرفی دیگر زمانی که به وضعیت کمیکها و انیمیشنهای شخصیت که نگاه میکنید، ناظر این هستید که هالک آثار متعددی را به خود اختصاص داده و اکثرا هم موفق ظاهر شده. از کمیکهایش گرفته که در بخش بعدی مقاله معرفیشان میکنیم، تا انیمیشنهایی مانند Planet Hulk، Hulk vs. Wolverine. حتی در سال ۱۹۹۶ یک سریال انیمیشن بهشدت دوستداشتنی از شخصیت ساخته و در دو فصل پخش شد. اما چرا در جهان سینمایی مارول، داستان طوری دیگر است؟
این همان سوالی است که رافلو، چندین و چند بار مجبور به پاسخ دادناش در مصاحبههای مختلف شده، بهطوری که یک بار رسما اعلام کرد که فکر نمیکند هالک، فیلم اختصاص خود ر در آینده داشته باشد. اما چرا هیچ وقت نباید یک فیلم مستقل برای هالک ساخته شود؟ پاسخ ساده است: اختلاف بین مارول و کمپانی Universal و مالکیت اشتراکی شخصیت هالک. هالک در اصل نه تنها متعلق به مارول، بلکه متعلق به Universal نیز هست. به عبارتی مالکیت هالک، از نوع مالکیت مشاع هست و هیچ یک از طرفین نمیتواند بدون رضایت طرف دیگر، دخل و تصرفی در شخصیت ایجاد کند یا از آن بهصورت مستقل استفاده کند. این ماجرا مشابه همان ماجرایی است که بین مارول و سونی (Sony) بر سر شخصیت مردعنکبوتی وجود دارد، اما ظاهرا برخلاف مردعنکبوتی که وضعیت خوبی را پشت سر گذاشته، هالک چنین اوضاعی ندارد.
هالک تغییر میکند
همهی شخصیتهای دنیای کمیک، زمانی که متولد میشوند، در زمانهای مختلف دچار تغییراتی میشوند؛ حال این تغییرات میتوان کم یا زیاد باشد. بروس بنر\هالک نیز از این فرمول مستثنا نیست و طی این ۵۹ سالی که از عمرش میگذرد، تغییرات زیادی را به خود دیده که به اختصار، مهمترینشان را در برایتان شرح میدهم:
- تغییر پذیری هالک. در نسخهی اولیه کمیکهای هالک، بروس بنر همانند بتمن (Batman) شبها تبدیل به هیولای خاکستری میشد و روزها در قالب انسانیوارش حضور پیدا میکرد. این موضوعی بود که پس از مدتی بهطور کلی حذف شده و تحریکپذیری بنر و سپس تبدیل شدناش به هالک بهخاطر خشم، جایگزیناش شد.
- یکی از مهمترین القابی که در حال حاضر هالک بهواسطهاش شناخته میشود، «قویترین قهرمان روی زمین» است. هالک عضلهی گروه است و بنر، هوش گروه. اما در ابتداییترین کمیکها، داستان طوری دیگر بود. هالک در آن ابتدا آن قدری باهوش بود که بتواند جملات کامل شکل دهد و حتی بهجای اینکه مسقیم به دل دشمن زند، استراتژی جنگی بچیند. اما این موضوع ظاهرا به مذاق خیلی از هواداران خوش نیامد و صرفا میخواستند تا یک هیولای بیکله را ببینند که بیهیچ نقشهی قبلیای، وارد مبارزه میشود.
- تغییر رنگ. همانطور که در قسمت داستان خلق شخصیت گفتم، رنگ ابتدایی هالک، خاکستری بود. اما یکجای کار همیشه مشکل داشت. چاپ شدن رنگ خاکستری، برای دستگاههای آن زمان، مانند حال حاضر نبود و هربار، میزان رنگ کمرنگ یا پررنگ میشد. همین موضوع سبب این شد که استن لی نسبت به این عدم هماهنگیها اعتراض کند و سرانجام مجبور شد تا رنگ شخصیت خود را تغییر دهد. البته باید این را بگویم که این تغییر رنگ، به گفتهی خود استن، بهترین کاری بود که در حق هالک انجام داد و خود بهشدت از آن راضی بود.
- از محبوبترین داستانهای هالک که از قضا انیمیشنی برای آن ساخته شده، داستان «سیاره هالک» است که بالاتر از آن نام بردم. ماجرای هالکی که به فضا و سفر میکند و سپس در سیارهای به نام ساکار، فرود میآید و در بهعنوان یکی از گلادیاتورهای پادشاه سیاره، به مبارزه میپردازد. اما پس از مدتی رهبری گروهی از شورشیها را بهدست میگیرد و پس از شکست پادشاه آنجا، بهعنوان رهبر جدید سیاره مشغول به کار میشود. این ماجرا و عملکرد هالک بهعنوان یک رهبر، چیزی نیست که خیلیها از او انتظار داشته باشند و بهعنوان یکی از قوسهای جذاب شخصیتپردازی او مسحوب میشود.
- هالک انتقامجوتر از همیشه. اگر سری داستان Immortal Hulk را خوانده باشید، میدانید که در طی اتفاقی بروس بنر و هالک، در دو مرحله کشته و دفن میشوند. اما پس از مدتی، هالک زنده شده و دوباره به حیات بازمیگردد، چراکه هیچ چیز نمیتواند این هیولای سبز را برای مدت طولانیای زمینگیر کند، حتی مرگ. اما این بازگشت توام شد یک شخصیت تازه از او که بهعنوان «هالک جاودان» میشناسیماش. موجودی باهوشتر، خطرناکتر و بهشدت انتقامجو که حال میخواهد بدیهایی که دنیا در حقشاش کردهست را جبران کند.
- همهمان میدانیم که هیچ وقت آب دولت آمریکا و ارتش آن، با هالک در یک جوی نرفته است اما داستان در سال ۲۰۱۰ اساسا تغییر کرد. در آن سال، بروس به سازمان S.H.I.E.L.D. پیوست و به آنان اجازه داد تا در ازای آنکه برایش، پول و تکنولوژی تامین کنند تا دست به اختراعاتاش بزند، او نیز هالک را در نقش سلاح S.H.I.E.L.D. قرار دهد و بهشان اجازه دهد که در ماموریتها ازش بهره گیرند.
برای پایان دادن به معرفی نیز مثل همیشه باید سراغ تعدادی از بهترین داستانهایی بریم که هر خوانندهای میتواند از هالک بخواند، در عین حال مجددا باید این موضوع را یادآوری کنم که شخصیتها، داستانهای زیادی را به خود اختصاص دادهاند و امکان معرفی و صحبت کردن دربارهی همهشان وجود ندارد، لذا گزیدهای از جالبترینها و مهمترینهایشان را برایتان در ادامه میآوریم تا سرنخی داده باشیم، برای اینکه در ادامه خودتان بتوانید داستانهای خوب را بیابید:
- Hulk: Return Of The Monster: برای اینکه با هویت اولیه و هستهی اصلی تمام داستانهای کلاسیک هالک آشنا بشید، این سری داستانی از جان رومیتا (John Romita) و بروس جونز (Bruce Jones) را به شما پیشنهاد میکنم. داستان هیولای سبزرنگی که دنبال آرامش هست و از شهری به شهر دیگر، برای فرار از دست ارتش پنهان میشود، تا اینکه اتفاقی منجر به بیرون آمدن و خودنمایی دوبارهی او میشود. این بلاتکلیفی هالک و دائم درحال فرار بودناش، دقیقا همان چیزیست که در ابتدای کار، در ذهن استن شکل گرفت.
- Planet Hulk: قسمت سوم ثور تحت عنوان Thor: Ragnarok را اگرکه تماشا کرده باشید، قطعا با کانسپت هالک گلادیاتور آشنا هستید. موجودی که هیچ چیزی جلودارش نیست. این ایده، اولین بار در سال ۲۰۰۶ در ذهن گرگ پک (Greg Pak) شکل گرفت و بعدها نه تنها انیمیشنی تحت همین اسم برایش ساخته شد، بلکه سبب روبه رویی ثور و هالک و خلق یکی از بهترین مبارزات جهان MCU شد.
- Fall Of The Hulks: تعداد هالکهایی درون کمیکهای مارول هستند، بیشتر از پنج نفر هست. حال تصور کنید که مرگ یکی از آنها، منجر به ایجاد درگیری بین گروههای مختلفی از چنین موجوداتی شود. داستان Fall Of The Hulks که در سال ۲۰۱۰ نوشته و منتشر شد، دقیقا در همین باره است. اگرکه از داستان لذت بردید، کارتان را در همین مرحله سبک میکنم و بهتان میگویم که ادامهی داستان در سری World War Hulks ادامه پیدا میکند.
- Hulk: The End: تنهایی مهمترین رویایی بوده که هیولای سبزرنگ رادیو اکتیوی ما، همیشه بهدنبالش بوده و حال بهواسطهی داستان Hulk: The End، همین اتفاق میافتد. جهان نابود شده و هیچ موجود زندهای که روی دو پا بایستد، باقی نمانده. در این میان، تنها چیزی که باقی مانده، هالک است. داستان جهانی آخرالزمانی را برایتان به ارمغان میآورد و سناریو تنهایی همیشگی هالک را تحقق میبخشد. اگر از آن دسته از افرادی هستید که دوست دارید نسبت به آینده و نهایتا پایان شخصیتتان بدانید، Hulk: The End دقیقا همان چیزی است که در سال ۲۰۰۲ برای هالک نوشته و منتشر شد.
امیدواریم از معرفی هالک لذت برده باشید و داستان و منابع اقتباسش را شناخته باشید. حتما نظرتان را دربارهی مقاله برایمان بنویسید و اگر شخصیتی هست که دوست دارید معرفیاش را در سایت بخوانید، نامش را برایمان یادداشت کنید.
آخرین مقالات کمیک بوکی را در کافه کمیک بخوانید.