سریال کمیک بوکی وانداویژن با در کنار هم قراردادن عناصر سیتکامی و وقایع سورئال به یکی از خاصترین مجموعههای تخیلی چند سال اخیر تبدیل میشود. در ادامه با کافه کمیک و نقد سریال Wandavision همراه شوید.
پس از 564 روز انتظار، جهان مارول باری دیگر مخاطبانش را با سریال WandaVision همراه کرد تا اتفاقات جدید و سرنوشتسازی را رقم بزند. سریال با درخشش الیزابت اولسن در نقش واندا ماکسیموف و پل بتنی در نقش ویژن پخششده در پلتفرم دیزنی پلاس، به بیان وقایع پس از Avengers: Endgame و پیش از Spider-Man: Far From Home میپردازد.
تئوریها و بحثهای متنوعی در باب داستان و پایانبندی آن وجود دارد که نمیتوان هیچکدام را به طور قاطع رد یا تایید کرد و باید منتظر اتفاقات مرموز بیشتری بمانیم. اما پنج اپیزود نحست سریال در چه حدی میتوانند مخاطب خود را جذب کنند یا در کل قصد دنبال کردن چه اهدافی را دارند؟
اپیزود نخست قرار است نقل مکان واندا و ویژن به وستویو را در قالب سیتکام دهه پنجاهی به تصویر بکشد. اپیزودی که برای هر چه واقعبینانهتر شدن از تکنیکهای سیتکامهای کلاسیک استفاده کرده و در مقابل مردم فیلمبرداری شده است. سریال وانداویژن همانقدر که برای طرفداران مارول ساخته شده، میتواند با کمدیهای زیرکانهاش برای یک تماشاگر معمولی جذاب باشد اما این کمدی صرفا برای خنداندن مخاطب نیست و پیچیدگیهای زیادی را ایجاد میکند.
وجود شخصیت مرموزی مثل اگنس با درخشش کترین هان، یکی از اجزای حیاتی سریال است که هر حرکتاش زیر ذرهبین بینندگان قرار میگیرد تا پازل بزرگ وانداویژن حل شود. به همان اندازه که واندا و ویژن تلاش میکنند عادی به نظر آیند، از آن طرف اگنس و مردم شهر را داریم که رفتارهای غیرطبیعی از خود نشان میدهند. واندا به عنوان یک زن خانهدار و ویژن به عنوان یک کارمند، در شهر مستقر میشوند. همه چیز ایدهآل به نظر میرسد اما حضور مهمانهای ناخوانده یعنی آقا و خانم هارت، ماجرا را تغییر میدهد و وارد فاز عجیبی از داستان میشویم. ساختار هر اپیزود از دو بخش سیتکام و فانتزی ساخته شده است. در WandaVision شاهد برخی از دیالوگها هستیم که سریال را از تب و تاب میاندازند. دیالوگهایی که ما را برای انفجار بمب و رویارویی با حقیقت شهر «وستویو» آماده میکند. بیشتر طرفداران مارول از این موضوع آگاه هستند که چنین اثری نیاز به زمان و گسترش بیشتری دارد. در بعضی از سکانسها، سریال تا مرز شکستن دیوار چهارم پیش میرود و مخاطب را در موقعیت سورئالی قرار میدهد. کمبود فضا و سیتکام محور بودن، محدودیتی برای سریال ایجاد نمیکند و از قضا به درک شخصیتها کمک زیادی کرده است.
توجه: ادامه نقد ممکن است بخشهایی از داستان و اتفاقات قسمتهای اول تا پنجم سریال وانداویژن را فاش کند
شاید اگنس همان آگاتا هارکنس کمیکهای واندا باشد که دو بخش اول و آخر اسمش (Ag+Nes) همان اگنس سریال است. گردنبند اگنس هم مورد قابلتوجهی است و ظاهرا شکل سه جادوگر را نمایش میدهد. اگنس در هر اپیزود از شوهر خود حرف میزند اما هیچ نشانهای بر وجود خارجی این فرد نیست.
سکانس میز شام، به یکی از عجیبترین بخشهای اپیزود یک تبدیل میشود که آقای هارت به طرز ترسناکی، احساس خفگی میکند و خانم هارت با حالت نکوهش او را به توقف این حادثه امر میکند. ویژن، آقای هارت را نجات میدهد و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است. حقیقت ماجرا این است که واندا در این ماجرا نقش مهمی دارد و تلاش میکند همه چیز را عادی جلوه دهد. به باور بعضی از طرفداران، واندا توهم یا حبابی از خیال ایجاد کرده تا خود را از شخصی مرموز نجات دهد و واقعیت را برای خود عوض کند. در نیمه هر اپیزود شاهد یک تبلیغ تلویزیونی از جهان مارول هستیم. در این اپیزود توستری از شرکت صنعتی هاوارد استارک (پدر تونی استارک) میبینیم که نور قرمزی، ساختار سیاه و سفید اپیزود را به هم میزند و به علامتی هشداردهنده تبدیل میشود. در پایان اپیزود، واندا و ویژن با لبخند به دوربین خیره میشوند و در قاب ششضلعی قرار میگیرند. در کمیکهای واندا، ششضلعی یا کندوی عسل (Hex) نام یکی از قدرتهای واندا است که واقعیت را تغییر میدهد و ممکن است اشارهای به خیالی بودن شهر وستویو و اتفاقاتاش داشته باشد. پس از قاب ششضلعی، نوبت به مجموعه S.W.O.R.D میرسد. SWORD تشکیلات ضدتروریستی و جاسوسی در جهان مارول است که شباهتهایی به سازمان S.H.I.E.L.D در فیلمهای مارول دارد. سازمان SWORD همچنین روی وقایع ماورالطبیعی تحقیق و هر خطر فرابشری را شناسایی میکند. لوگوی این سازمان در تیتراژ پایانی قابل مشاهده است. پس تا این جا واندا در یک خیال سیتکامی گیر افتاده است و سازمان SWORD هم در این ماجرا نقش تعیینکنندهای دارد.
اپیزود دوم سریال نه تنها در سکانسهای کمدی درخشان است، بلکه در خلق وحشت روانشناختی هم کمنظیر جلو میرود. نقشآفرینیهای الیزابت اولسن، پل بتنی و سایر اعضای تیم بازیگری تاثیر زیادی روی موفقیت اثر از این نظر گذاشتهاند. ایجاد تنش و برگرداندن ورق کمدی به عنوان یکی از بهترین شاخصههای این اپیزود محسوب میشوند که شاید بعضی از مخاطبان را به یاد سریال فانتزی The Twilight Zone (منطقه گرگ و میش) بیندازد. از طرفی واندا و ویژن تلاش میکنند که به عنوان یک زوج عادی در شهر خودشان را نشان بدهند، اما این موضوع موجب ایجاد آگاهی بیشتر مخاطب و این زوج از وقایع وحشتناک وستویو میشود. واندا و ویژن قرار است برای «بچهها» در شهر شعبدهبازی کنند و در کمال تعجب هیچ بچهای در وستویو وجود ندارد.
واندا با یک هلیکوپتر اسباببازی در حیاط خانه روبرو میشود. اما این اسباببازی رنگی است و لوگوی Sword هم بر روی آن است. واندا نگاه شکاکانهای به آن میکند که اگنس از راه میرسد و به واندا میگوید: «ببین، ستاره برنامه این جاست!» اگنس شاید بیشترین آگاهی را در بین ساکنان شهر داشته باشد و این رفتارها تداعیگر فیلم The Truman Show (نمایش ترومن) با درخشش جیم کری است که پروتاگونیست همواره توسط دوربین مخفی فیلمبرداری میشود و مردم شهر، بازیگر بودند. در ادامه اگنس، واندا را تا گردهمایی همراه میکند. در سکانسهای بعدی این قسمت وانداویژن شاهد رفتارهای غیرطبیعی داتی هستیم که انگار هویت واندا را زیر سوال میبرد و او را به عنوان یک آنتاگونیست میشناسد که همان لحظه موجهای رادیو تغییر میکنند و فردی میگوید: «کی داره باهات این کار رو میکنه، واندا!» لیوان در دستان داتی میشکند و رنگ خونین بر دستانش ظاهر میشود. کمی بعد دقیقا همه چیز به حالت عادی خود برگشته و واندا سعی میکند رفتاری عادی نشان دهد. در اپیزود نخست هم شاهد چنین چیزی بودیم که آقای هارت، هویت واندا را زیر سوال برد و ناگهان احساس خفگی کرد اما هنوز برای متهم کردن واندا به عنوان یک آنتاگونیست زمان داریم. آنتاگونیستی که تمام تلاشش را میکند یک پروتاگونیست به نظر آید و حقیقت را تغییر دهد. از طرفی ویژن درگیر آدامسی شده است که چرخدهندههایش را از کار انداخته است! این همان تناقض درخشانی است که پیشتر به آن اشاره شد و سریال وانداویژن را در لبهی وحشت و کمدی نگه میدارد تا مخاطب لحظهای چشم از آن برندارد و برای وقایع مرموز بیشتری انتظار بکشد.
در میانپرده اپیزود دوم سریال وانداویژن ، تبلیغ دیگری میبینیم. این بار با همان بازیگران تبلیغ قبلی ولی برای ساعت مچی هایدرا! اگر Avengers: Age of Ultron را به یاد داشته باشید، متوجه خواهید شد که زمانی واندا و پیترو (برادر واندا) به عنوان موردهای آزمایشگاهی تحت کنترل سازمان تروریستی هایدرا بودند و این تبلیغ هم میتواند بخشی از خاطرات دردناک واندا ماکسیموف از آن زمان باشد. به نمایش «برای بچهها» برمیگردیم. نمایشی که هیچ بچهای در آن وجود ندارد و علت حقیقی را کمی بعد میفهمیم. واندا و ویژن به هر نحوی که شده، نمایش را به پایان میرسانند. جرالدین از این فرصت برای نزدیک کردن خود به واندا و ویژن استفاده میکند. در پایان اپیزود با دو بمب ناشناخته سر و کار داریم. در ابتدا حاملگی واندا که مشخص میشود نمایش «برای بچهها» چه هدفی داشت و در قدم بعدی، یک مامور Sword که با لباس زنبورداری سر و کلهاش پیدا میشود. درست در همان لحظه که قرار است وحشت تمام وجود واندا را بگیرد، او واقعیت را به عقب برگردانده و به سکانس درون خانه برمیگردیم.
خالی از لطف نیست که بگوییم در پایان هر اپیزود و نمایش تیم تولید سریال وانداویژن، شاهد تصاویری سورئال و مجازی از ذهن واندا هستیم که در پسزمینه آن صدای شیون یا نالهای به گوش میرسد که انگار درخواست کمک میکند.
اپیزود سوم سریال وانداویژن با عنوان «حالا در رنگ» اشاره به تغییر فاز سریال از فضای کلاسیک دهههای 50 و 60 به 70 دارد و قرار است با دوران جدیدی از زندگی واندا و ویژن روبرو شویم. تیتراژ آغازین یا ورودی این قسمت وانداویژن با توجه به سیتکام The Partridge Family ساخته شده که داستان مادری بیوه و پنج فرزندش را به تصویر میکشد. اپیزود سوم در به تصویر کشیدن سوالات مرموز بیشتر در جایگاه خاصی قرار میگیرد. از طرفی صرفا با سوالات همراه نیستیم و اشارات غیرمعمولی هم در این اپیزود وجود دارد. به طور مثال، دکتر از برمودای بچه (Baby Bermuda) حرف میزند! این جملات لزوما برای بار کمدی سریال نیستند و احتمالا در اپیزودهای آینده تعاریف مرتبط و بهتری برای آنها پیدا خواهیم کرد.
همانند اپیزودهای پیشین وانداویژن ، در نیمه سریال با تبلیغی از خاطرات واندا همراه هستیم که این قسمت به صابون هایدرا اختصاص دارد و همان زوج تبلیغاتی این بار هم در این قسمت حضور دارند. وجود این زوج میتواند به گذشته واندا مرتبط باشد و شاید پدر و مادر حقیقی واندا و پیترو ماکسیموف در قالب تبلیغاتی ظاهر میشوند! شاید هم هایدرا ارتباطات مستقیمی با اتفاقات فانتزی این جهان سیتکامی دارد و واندا را در این حباب خیالی گیر انداخته است. مراحل بارداری واندا در طول اپیزود، سرعت بیشتری پیدا کرده و ویژن از سرعت ماوراییاش برای آوردن دکتر به خانه استفاده میکند. این موضوع به هیچ وجه عادی نیست چرا که واندا و ویژن همیشه تاکید بر یک زندگی عادی چه در دیالوگها و چه در تیتراژهای سریال داشتهاند.
در خانه، جرالدین (مونیکا) را داریم که قرار است به واندا در زایمان کمک کند اما کمی پیشتر واندا با انواع و اقسام تکنیکهای جادویی و عادی سعی میکند این بارداری را مخفی نگه دارد. در سکانس مخفیکردن لکلک، جادوی واندا به شکل دودی قرمز دیده میشود که تاثیر چندانی ندارد و ممکن است اشاره به وجود مفیستو، یکی از شیاطین جهان مارول داشته باشد. بیلی و تامی به دنیا میآیند اما این وضعیت عجیب از کجا ناشی میشود؟ بیلی و تامی در کمیکهای واندا نقش دوقلوهای واندا را دارند که با قدرتهای ماورایی همراه هستند. از طرفی در بعضی از کمیکها نقش شیطانی دارند و شخصیتی مثل مفیستو آنها را کنترل میکند. استفاده از بیلی و تامی در سریال وانداویژن ، پتانسیل جذابی برای معرفی اونجرزهای آینده یا ورود مردان ایکس (X-Men) به جهان مارول است.
یکی از غیرعادیترین سکانسهای این اپیزود وانداویژن به تلاش اگنس برای پنهان کردن هویت شهر وستویو تعلق دارد. هرب تا مرز افشای هویت حقیقی شهر پیش میرود اما اگنس دقیقا با همان لحن خانم هارت (قسمت اول) میگوید:«تمومش کن.» البته که در اپیزود بعدی، هویت حقیقی جرالدین (مونیکا) فاش میشود. عدم آگاهی ویژن و پوشاندن حقیقت توسط اگنس بیانگر نقش اساسی اگنس است و شاید برای پیش بردن اهداف سودجویانه نیاز به عدم آگاهی ویژن دارد. واندا با لهجه روسی از پیترو، برادر دوقلویش که توسط اولتران کشته شد، صحبت میکند. سپس با زبان روسی برای بیلی و تامی یک لالایی میخواند که به این شکل است:
من برای تو منتظر ماندم
و این روز از راه رسید
قلب من تبدیل به خانه شده
پر از نور
پر از نور
اگر تمام این نشانهها را در کنار هم قرار دهیم، همگی بر جهان ساختگی واندا در وستویو دلالت دارند و واندا، خود قربانی این توهمات گذشته است و درد از دست رفتن عزیزانش، او را به این حال و روز انداخته است. همچنین نباید فراموش کرد که واندا تنها قدرت حاکم بر واقعیت موازی وستویو نیست و افرادی مثل اگنس دارای نفوذ بالایی در کنترل شرایط این خیال هستند.
جرالدین (مونیکا) هویت خود را با اشاره به کشتهشدن پیترو در جنگ اولتران لو میدهد و واندا را با گردنبند سازمان Sword به خود مشکوک میکند. واندا، مونیکا را از وستویو به بیرون پرت میکند و ویژن با حالتی نگران از راه میرسد. حالا باید دید که مونیکا قرار است چه حقایقی را برملا کند. این اپیزود وانداویژن با آهنگ Daydream Believer از گروه The Monkees به پایان میرسد که پیشتر در تریلرهای سریال استفاده شده بود.
اپیزود چهارم وانداویژن با تغییر زاویه دید و بازگشت به داستانگویی کلاسیک مارول، مخاطبانش را برای اپیزودهای هیجانانگیز بعدی شارژ میکند. این قسمت از پایان Avengers: End Game و نابودی تانوس ادامه پیدا میکند. انتخاب هوشمندانهی روایت از آشوب میان انسانهای برگشته و تمرکز روی مونیکا رمبئو و مرگ مادرش در طول غیبت سه سالهاش، هدفگذاری دقیق مارول برای آثار گذشته و آیندهاش را نشان میدهد. مادر مونیکا همان ماریا رمبئو، دوست صمیمی کاپیتان مارول است. حتی مونیکا با صدای کاپیتان مارول به جهان برمیگردد.
در این اپیزود وانداویژن جیمی وو از Ant-Man and the Wasp داریم که زمانی وظیفهی حفاظت و کنترل مرد مورچهای (اسکات لنگ) را بر عهده داشت. اکنون جیمی وو برای پرونده مرموز وستویو گمشده برگشته است. حقیقت جالبی درباره جیمی وو وجود دارد و آن حقهی کارت است که بالاخره از اسکات لنگ یاد گرفته و در چنین سکانسی به کار میگیرد. بازگشت شخصیتهای قدیمی به جیمی وو محدود نمیشود و شاهد حضور دارسی لوئیس با نقشآفرینی کت دنینگز هستیم. دکتر دارسی لوئیس آخرین بار در Thor: The Dark World به عنوان دستیار جین فاستر حضور داشت. مورد غیرمنتظرهای درباره بازگشت مونیکا رمبئو به SWORD وجود دارد. ملاقات مونیکا با تایلر هیوارد به عنوان مدیر اجرایی سازمان، با سرعت عجیبی جلو رفته و تایلر هِیوارد، بلافاصله رمبو را وارد فاز عملیاتی در پرونده وستویو میکند. صحبتهایی هم مبنی بر استفاده SWORD از نانو تکنولوژی و هوش مصنوعی بین تایلر و مونیکا رد و بدل میشود که در نوع خود جالب هستند. و علتی بر ورود برخی از مردان ایکس به جهان MCU باشد.
برگردیم به وستویو، مکانی که خارج از حباب واندا خالی از سکنه به نظر میآید. پلیسهای ایستویو از وجود نداشتن وستویو حرف میزنند! احتمالا ذهن پلیسها تحت نیروی ماورایی واندا یا یک شخصیت مرموز قرار گرفته است و هیچ درکی از اطراف خود ندارند. پهباد S-57 که مونیکا به سمت حباب وستویو هدایت میکند همانی است که واندا در اپیزود دوم وانداویژن به صورت رنگی در باغچه خانه پیدا میکند و نشاندهنده عدم کنترل مطلق واندا بر این واقعیت خیالی است. 24 ساعت بعد، دارسی لوئیس و سه متخصص دیگر از راه میرسند. دکتر لوئیس با دستگاه موجسنج مخصوص، امواج رادیویی واقعیت سیتکامی را کشف میکند. این امواج ناشی از وقایعی مثل بیگ بنگ یا اتفاقات جهان MCU از جمله بشکن معروف تانوس و تونی استارک هستند.
با توجه به تغییر لباس یکی از مامورها به لباس زنبورداری یا تغییر لباس و گردنبند مونیکا در وستویو مشخص میشود که هر چیزی که وارد جهان واندا شود با آن واقعیت تطابق پیدا میکند اما سرنوشت زنبوردار در هالهای از ابهام قرار گرفته و شاید واندا این مامور را در زیرزمین شهر حبس کرده است. نکات جالبی دربارهی کندوی زنبور عسل یا ششضلعی معروف واندا (HEX) وجود دارد. اولین نکته، مربوط به مدارک تایلر هیوارد در دفترش است که به شکل ششضلعی دیده میشود. نکته بعدی مربوط به شمایل شهر وستویو است که آن هم به شکل ششضلعی است و یادآور یکی از قدرتهای واندا به نام هکس یا ششضلعی میباشد.
برد اطلاعات SWORD و سوالات مطرحشده توسط جیمی وو پر از اشارات جالب به جهان MCU هستند. به طور مثال جیمی وو سوالی از وجود اسکرولها مطرح کرده است. اسکرولها موجوداتی فضایی هستند که اولین بار توسط کاپیتان مارول و نیک فیوری در فیلم کاپیتان مارول دیده شدند و اهداف مختلفی دارند. اسکرولها یک قابلیت ویژه به نام تغییر شکل به هر موجودی دارند و جیمی وو احتمال وجود آنها را نیز در نظر گرفته است. در بخش اطلاعات هویتی سیتکام، تنها اگنس است که هیچ اطلاعاتی از او موجود نیست. هر چند که هیچ اطلاعاتی از داتی پیدا نشده است و باید منتظر قسمتهای بعدی وانداویژن بود. نبود کارت شناسایی و داده برای اگنس، مورد قابلتوجهی برای آگاتا هکنس بودن اوست که در بررسی قسمتهای پیش اشاره شد. در کنار پرونده اگنس، شخصیت نورم قرار دارد که توضیحات مشکوکی زیر اطلاعاتاش نوشته شده است: «ابیلاش تاندون برای پدر و خواهرش نگران است. این اطلاعات زمانی به دست آمد که ویژن او را بیدار کرد.» سوال این جاست که دقیقا چه زمانی ویژن کسی را بیدار کرده است؟ ویژن چگونه به حباب وستویو آگاهی پیدا کرده است؟ در تریلر سریال، سکانسی داریم که ویژن دست روی سر اگنس گذاشته و اگنس به زندهبودن ویژن شک میکند ولی هنوز مدارک بیشتری برای اثبات چگونگی بیداری ویژن و ساکنین وستویو وجود ندارد.
جیمی وو همان شخصی بود که در اپیزود دوم سریال وانداویژن برای برقراری ارتباط با واندا از طریق رادیو تلاش میکرد اما در نمایش زخمیشدن دست داتی به دنبال شکستن لیوان، سکانس کات میخورد یا در نمایش پرت کردن مونیکا به وسیله نیروی واندا، صحنهی مربوطه حذف شده و شاید واندا با ایجاد یک موج معکوس، بخشهای مورد نظر را قطع کرده باشد. مگر واندا این واقعیت جداگانه را برای آسایش خود نساخته است؟ پس چرا باید سیگنالهایی به خارج از حباب وستویو ارسال شود یا موقعیتهای غیرعادی سانسور شوند؟ اینها سوالاتی است که امیدواریم SWORD پاسخی برایشان پیدا کند.
صحنهی تکاندهندهای وجود دارد که در اپیزود پیش از آن بیخبر بودیم که این صحنه مربوط به بازگشت ویژن به خانه، بعد از خروج مونیکا از وستویو است. ویژن با همان چهرهی مرده و رنگپریدهی خود از Avengers: Infinity War پشت واندا قرار گرفته و قند را در دل واندا و مخاطبان آب میکند. واندا شوکه شده و ویژن هم نگران به نظر میرسد. از طرفی ویژن در پایان اپیزود، نگاههای مشکوکی را با دوربین رد و بدل میکند و به هیچ وجه آرامش قسمتهای پیشین سریال WandaVision را ندارد. به مونیکا رمبئو برگردیم که اکنون از حباب سیتکامی خارج شده است. جالب توجه است که لباسهای مونیکا هیچ تغییری نداشتهاند و هویت سیتکامی خود را حفظ کردهاند اما شاید بزرگترین دلیل آن، تبدیل شدن مونیکا رمبئو به اسپکتروم (Spectrum) است که میتواند بنیانگذار وقایع فیلم کاپیتان مارول بعدی باشد. حالا باید دید که این مسیر پر رمز و راز به کجا خواهد رسید و چه تاثیراتی بر پروژههای آینده مارول خواهد داشت.
همانطور که انتظار میرفت، «وانداویژن» قرار است پایهگذار ستون اصلی مارول برای آثار سینمایی و تلویزیونی آینده باشد. ورود مردان ایکس و جهشیافتهها یکی از اهداف بلندمدت مارول بود که سالها برایش انتظار کشیده است. در کنار مردان ایکس، قرار است شاهد جهانهای موازی ناشی از وقایع Avengers: End Game و پس از آن باشیم.
تیتراژ سیتکامی اپیزود پنجم با قلم جادویی (هکس) واندا و الهام از سیتکامهای Growing Pains ،Full House و Family Ties در دهه 80 رقم میخورد. در قسمت گذشته تولد بیلی و تامی را دیدیم. همچنین شاهد مونتاژی از تصاویر واقعی الیزابت اولسن با پرچم سوکویا هستیم. از طرفی با تصاویر خیالی و عجیب کودکی ویژن روبرو میشویم. قسمت پنجم سریال WandaVision میخ اول را محکم میکوبد و از همان دقایق آغازین خیرهکننده ظاهر میشود. واندا در تلاش است که با قدرتهایش، بیلی و تامی را ساکت کند اما این قدرتها روی بچهها تاثیر ندارد. شاید علت نبود هیچ بچهی دیگر در وستویو، عدم کنترل ذهنی واندا روی آنها باشد. اگنس در رفتاری عجیب به شکل یک بازیگر حرف میزند و انگار که واندا را کارگردان سیتکام میداند. اگنس به هر دلیلی این کار را برای نزدیکی بیشتر به واندا میکند. واندا هم لزومی نمیبیند تا مانع اهداف اگنس شود، اما این ویژن است که اپیزود به اپیزود نگران و آشفتهتر به نظر میرسد. توجیهات واندا برای اتفاقات اطراف وستویو هم قابل پذیرش نیست. در طول چند دقیقه، بیلی و تامی پنج سال بزرگتر میشوند.
نتایج آزمایشهای مونیکا رمبئو، نکات خاصی را نشان نمیدهد و اسکن بدن، صفحهای سفید است که تبدیل شدن مونیکا به اسپکتروم را قوت میبخشد. در گردهمایی اعضای کلیدی SWORD به ریاست تایلر هیوارد، جیمی وو اطلاعات اولیه را بیان میکند ولی هیوارد، حرف او را قطع میکند و در ادامه شاهد یک تدوین هوشمندانه هستیم که دارسی لوئیس اسم هیوارد را به زبان آورده و هیوارد از واژه تروریست استفاده میکند. هنوز احتمالهای زیادی برای هویت حقیقی هیوارد وجود دارد. هیوارد میتواند از اسکرولها، یک مامور هایدرا یا حتی مفیستو باشد. هیوارد با آگاهی به دزدیدن ویژن توسط واندا در نه روز پیش، هماکنون این اتفاق را در میان میگذارد. چرا هیوارد بعد از نه روز باید به این موضوع اشاره کند؟ در قسمت قبل سریال WandaVision دیدیم که هیوارد از نانو تکنولوژی و هوش مصنوعی حرف زد. حال در ویدیوی نه روز پیش از واندا، تکههای بدن ویژن را میبینیم که در آزمایشگاه SWORD پخش و پلا شدهاند.
به سیتکام برگردیم. جایی که بیلی و تامی، سگی را پیدا کردهاند. این سگ که کمی بعد اسپارکی (Sparky) نامیده میشود، داستانهای تاریکی در برخی از کمیکهای مخصوص آن وجود دارد که اغلب به نتایج بدی منتهی میشوند. بیلی و تامی نسبت به نگه داشتن اسپارکی اصرار میکنند. دوقلوها دست به بزرگشدن میزنند. در واقع با فرار از احساسات، بیلی و تامی سن خود را تغییر میدهند. با نزدیکی اگنس و بیتوجهی واندا و استفاده از قدرتهایش در مقابل اگنس، ویژن روز به روز از واندا دورتر میشود.
همانطور که از گذشتهی واندا میدانیم، غالب قدرتهای واندا ناشی از سنگ ابدیت (Infinity) است. قدرتهای کاپیتان مارول هم از این سنگ ناشی میشود. اما چه دلیلی برای پاسخ سرد مونیکا به دارسی لوئیس و جیمی وو درباره کاپیتان مارول وجود دارد؟ لباسهای تغییرشکلیافتهی مونیکا پس از وقایع اپیزودهای قبل، ضدگلوله شدهاند و مشخصکننده تاثیرات اتفاقات سیتکامی روی هر شخصیت درون وستویو است.
سازمان Sword از طریق ایمیل با کارمندان شرکت ویژن ارتباط برقرار میکند تا ویژن بیش از پیش به دنبال کنار هم قرار دادن پازلها باشد. ویژن، نورم را از توهم واندا بیدار میکنند اما نورم بیقرارتر از آن است که جوابی جامع و دقیق به ویژن دهد اما حدس ویژن به سمت واندا جریان پیدا میکند.
همچنین Sword با ارسال یک پهباد بزرگتر مجهز به دوربین، سعی در مذاکره با واندا دارد. واندا به عنوان هشدار آخر، با شکل و شمایل Avengers: End Game به سراغ Sword میآید و با قدرتاش، سربازان Sword را به سمت هیوارد نشانه میگیرد. واندا پس از این هشدار، دیوار خیالی وستویو را محکمتر کرده و با خشم به سیتکام برمیگردد.
در تبلیغ میانی این اپیزود سریال WandaVision ، دستمالهای پارچهای لاگوس (Lagos) یادآور بزرگترین شهر نیجریه یعنی لاگوس است. در Captain America: Civil War واندا به اشتباه، ساختمان بزرگی را در این شهر ویران میکند و جان تعدادی از انسانهای بیگناه گرفته میشود. این تبلیغ به نوعی فرار از عذاب وجدان واندا پس از آن حادثه تلخ است.
اسپارکی به طرز مشکوکی ناپدید میشود. در کمال شگفتی اسپارکی به دست اگنس، از بوتهها خارج میشود اما نفسی برای کشیدن ندارد. شاید بخواهیم انگشت اتهام را به سمت اگنس بگیریم ولی دلایل قطعی برای اثبات این اتهام وجود ندارد و میبایست باری دیگر منتظر بمانیم. همانطور که پیشتر اشاره کردیم، بیلی و تامی برای فرار از احساسات و جهان حقیقی، سنشان را بیشتر میکنند. واندا پیشنهاد زندهکردن اسپارکی و چنین قدرتی را رد میکند. به هر حال واندا بهطور مستقیم نتوانسته ویژن را زنده نگه دارد و احتمال میرود که ویژن به واسطه حباب وستویو میتواند زنده باشد.
در پایان با موج جدیدی از صحنههای پرتنش و تکاندهنده همراه هستیم. ویژن با آگاهی به بخشی از حقیقت وستویو، وارد بحث ناخوشآیندی با واندا میشود. واندا هم با زیرکی، تیتراژ پایانی را در تصویر نشان میدهد. ویژن دست از پرسشهایش بر نمیدارد. واندا، خود نیز درک درست و مشخصی از جهان اطرافش ندارد. ویژن هر چند با حرفهای واندا، آرام شده ولی با صدای زنگ در، جهان سیتکامی واندا درهمتنیدهتر از همیشه میشود.
حضور پیترو (کوئیک سیلور) مردان ایکس به جای پیتروی اونجرز، دور از ذهن نبود اما نحوهی معرفی کوئیک سیلور این حضور را شگفتانگیز میکند. حالا با تغییر پیترو میتوانیم با قطعیت ورود برخی از شخصیتهای X-Men به جهان سینمایی مارول را تایید کنیم و برای شگفتیهای بیشتری در مولتیورس آماده باشیم، اما این پیترو چقدر به واقعیت ذهنی واندا نزدیک است یا شاید مفیستوی شیطانی در پشت تمام این اتفاقات قرار گرفته؟ سوالاتی که خود واندا هم جوابی برای آنها ندارد.
در ادامه نقد و بررسی باقی اپیزودهای سریال وانداویژن را میخوانید:
سریال WandaVision در چهار قسمت پایانی، با از دست دادن اصالت اولیه خود صرفا به یک روتین سرگرمکننده تبدیل میشود.
نمیتوان منکر شروع متفاوت و جاهطلبانهی WandaVision شد. به طوری که هر جمعه به انتظار تماشای چنین اثر ابرقهرمانی متفاوتی بنشینیم و به انواع تئوریها را در بسترهای مختلف بپردازیم. هر هفته، با سیر تکاملی سیتکامهای محبوب دهههای مختلف آمریکا همراه شدیم، ولی عملکرد نهایی «وانداویژن» چیز دیگری را نشان میدهد.
سریالی که به گفتهی کوین فایگی و سایر تیم سازنده، قرار بود یک اثر ترسناک روانشناختی با ریشههای سیتکامی باشد. حقیقت امر این است که شما در هر محصول فکرشدهای میتوانید مباحث روانشناختی مختلفی را جست و جو و تحلیل کنید. «وانداویژن» شاید در ادامه مسیر خود به این وعدهها عمل نکرد، اما نمیتوانیم تمام مسیر پیمودهشده را زیر سوال ببریم. شروع هر سریالی در فاز چهارم MCU برای مارول حکم قمار خطرناکی را داشت که برداشتن یک قدم اشتباه برایش سنگین تمام میشد. بیدلیل هم نیست که مارول به پیمودن نصف و نیمهی مسیر تحول Wandavision بسنده میکند.
برای مخاطبانی که از فیلم (2008) Iron Man با جهان مارول همراه شدند، به شدت سخت است که آن حجم از کلیشهها را پشت سر بگذارند و به سادگی پا به جهانی نوین از جنس سیتکام بگذارند. این جا است که زنگ خطر برای استودیوی مارول به صدا در میآید و دوباره به فرمول همیشگی و سرگرمکنندهی خود برمیگردند. چنین فرمولی تنها یک بار در فیلم Avengers: Infinity War شکسته شد. جایی که یک آنتاگونیست بر اساس یک مسیر صحیح و برنامهریزی شده، پیروز میدان میشود. برادران روسو در آن فیلم، با توجه به نیاز مخاطبان در آن موقعیت و زمان توانستند به چنین موفقیت عظیمی برسند و پایهگذار یک حماسهی ابرقهرمانی با هویت مارولی شوند.
فارغ از این که فیلمهای مارول چقدر پرفروش و سرگرمکننده بودند، تصورات تعداد قابل توجهی از مخاطبان توسط تعداد خاصی از کارگردانهای صاحب سبک، دگرگون شد. حتی افرادی که هیچ توجه خاصی به آثار مارول نداشتند، ناخودآگاه و به دنبال تاثیرات چنین بحثهایی به سمت و سوی این آثار کشیده شدند. به این شکل، چندین جبههی مختلف در تقابل هم قرار گرفتند و روز به روز این ماجرا بحثبرانگیزتر شد.
با این توصیفات، کدام یک درست است؟ آیا آثار مارولی یک شهربازی بیارزش هستند یا محصولاتی ماورای اندیشه مخاطبان کلاسیک سینما؟ جواب هیچ کدام است. وانداویژن تبدیل به یک نمونهی بسیار مناسب برای پاسخ میشود. بخش طعنهآمیز آن جایی است که همان متنفران همیشگی باید هر هفته این سریال را تماشا کنند. آنها نمیتوانند منکر اهمیت و ویژگیهای جهان مارول شوند. از همان اولین قسمت، لقب جعلی بودن به آن میدهند و با خاصترین آثار سینمایی و تلویزیونی مقایسهاش میکنند.
«در ادامه بخش عظیمی از سریال WandaVision فاش میشود»
.
.
.
پیوستگی آثار مارول، همزمان به یکی از بزرگترین نقاط ضعف و قوت در بازخورد مخاطبان تبدیل شده است. سالهای دور که سم ریمی با سهگانه اسپایدرمن روحی تازه و اصیل به فیلمسازی ابرقهرمانی دمید، آزادی عمل بیشتری در ساخت چنین محصولاتی وجود داشت. خلاقیت و انرژی صرف شده برای ساخت سریالی متفاوت همچون WandaVision در فاز چهارم، فدای پیوستگی پروژههای بعدی مارول میشود.
از اپیزود We Interrupt This Program، سریال وارد همان فاز مارولی خود شد. جایی که با مجموعهای از قوانین تعریفشده از جهان همراه هستیم. طرفداران دوآتیشهای که هزاران هزار تئوری میسازند و این تئوریها منجر به هایپ خودسوز از جانب خود آنها میشود. البته که همه چیز در مسیر هایپ خودسوز نقش دارد و متکی به یک طرف نیست.
حضور یک پیترو (کوئیک سیلور X-Men) به همان اندازه که برای تعداد خاصی از تماشاگران داغ و بحثبرانگیز بود، در پایانبندی به بیتفاوتترین حالت ممکن رها میشود. این دست از سوالات بیپاسخ، سریال را به لبهی حفرههای داستانی بیشتر هل میدهد. آن چیزی که به ما نشان داده شد، صرفا یک عروسک خیمه شببازی بود که توسط آگاتا هارکنس هدایت میشد.
از طرفی مونیکا رمبئو وضعیت مشخصتری دارد. بسیاری از طرفداران نگران خط داستانی مونیکا بودند، چرا که دگردیسی شخصیتیاش سرعت بالایی داشت و ناگهان تبدیل به فرشتهی نجات وستویو شد. تلاش مارول در مسیر معرفی و گسترش جهان متحدش، قابل تحسین است اما عدم زمانبندی و نمایش درست چنین وقایعی، منجر به پدید آمدن سکانسهایی عمدتا خستهکننده شده است.
ابهامات پیرامون رابطهی مونیکا و کاپیتان مارول، صرفا حاشیهای است که ذهن طرفداران قسمت دوم کاپیتان مارول را آماده میکند. همچنین در لحظات پایانی، یکی از اسکرولها از طرف نیک فیوری به سراغ او آمده و درخواست کمک میکند.
مونیکا به لطف واقعیت ذهنی واندا به قدرت اسپکتروم دست یافت و نقش قهرمانی دغدغهمند و تا حدی شعارزده را ایفا کند. قوس شخصیتی مونیکا به دلیل هرج و مرج بیش از اندازهی سریال در قسمتهای پنج تا نه، ناقص میماند. هرج و مرجی که یکی از اصلیترین دلایل آن، آگاتا هارکنس یا اگنس سابق است.
در بررسی قسمتهای اول تا پنجم از هویت چنین شخصیت مرموزی صحبت کردیم. مت شکمن در مقام کارگردان «وانداویژن» به این آگاه است که نظریهپردازیهای مخاطبان کار دستشان میدهد. حالا آگاهی او به چه میزانی است و چطور خود را نشان میدهد؟ از همان روز اول، تعداد زیادی از طرفداران مارول و WandaVision شروع به نظریهپردازیهای بیشماری کردند. این نظریههای گوناگون، موجب ناامیدی تعداد قابل توجهی از تماشاگرانی شد که به دنبال حضور شخصیتهایی در حد و اندازه مفیستو یا مگنتو بودند. همچنین الیزابت اولسن و پل بتانی با مقایسههایی از جنس حضور افتخاری اسکایواکر در فصل دوم The Mandalorian، هر روز به مخاطبان هایپ بیشتری تزریق میکردند.
مسیر منتهی به فاش کردن هویت واقعی اگنس، آن چنان بینقص نیست ولی به قدری خوب است که با تمام نظریههای ممکن بتواند باری دیگر شگفتزدهمان کند. این شگفتزدگی ناشی از وجود چنین شخصیتی نیست، بلکه نگرش و پیچش آن شخصیت در قالبهای جذاب و حسابشده است. هر چند که از کیفیت حقیقی اثر کاسته میشود.
سریال «وانداویژن» تمام سعی خود را در نسوزاندن سیخ و کباب انجام میدهد. این میزان از کوشش و سرمایهگذاری قابل تامل و تقدیر است. هدف نهایی WandaVision، کند و کاو دقیق شخصیتهای واندا و ویژن است. مارول از این طریق میتوانست به طور همزمان از پتانسیل درخشش الیزابت اولسن و پال بتانی در مسیر پر کردن حفرههای قدیمی و قدم گذاشتن در مسیری جدید بهره ببرد. خروجی این رویکردها به پر کردن نصف و نیمه حفرههای قبلی و ایجاد حفرههای خلاصه شده است. فرمول سرگرمکنندگی مارول همیشه حرف اول را میزند. حتی طیف خاصی هم میتوانند از این پایانبندی به عنوان بهترین پایانبندی ممکن یاد کنند. از زاویه دید آنها، «وانداویژن» با به کار گیری هویت مارولی و ابزارهای فرعی در خدمت داستان، توانسته هدف نهایی خود، یعنی «تکامل واندا» را به درستی ارائه دهد.
با نگاهی واقعبینانه همانقدر که حضور شخصیتهایی مثل واندا، ویژن و آگاتا ستون اصلی سریال است، عدم نقشآفرینی درست بچههای واندا، به شدت چشمگیر است و ستونهای سست سریال هستند. انگار که بازیگران نقشهای بیلی و تامی برای یک تبلیغ تلویزیونی بازی میکنند. به لطف چشماندازهای مهمتری که وجود دارند، کمترین سکانسهای ممکن به بیلی، تامی و پیترو اختصاص یافتهاند.
شخصیتهایی همچون دارسی لوئیس و جیمی وو، ملموستر از هر شخصیت فرعی دیگری هستند و کارساز ظاهر میشوند. تصور هر بازیگر دیگری در نقش آنها غیرقابل تصور است. شاید برای عدهی زیادی اهمیت چندانی نداشته باشد اما این دو شخصیت در بهترین مکان و زمان ممکن به داستان اضافه شده و به همین شکل همراه میشوند.
شاید یکی از دلایلی که این سریال را شروع کردم، برای عناصر سورئالی بود که کوین فایگی و سازندگان سریال از آن صحبت میکردند. مارول تصور میکند که روایتی سورئالگونه را به تصویر کشیده است. این گفته شاید تا حدی برای اپیزودهای نخست صدق میکرد. توهم ژانری یکی از مواردی است که دامنگیر مارول شده است و همچنان به آن جاهطلبی و سَد پیوستگی آثارش برمیگردد. عدم درک درست سورئال از فانتزی، یکی از ضدحالترین اتفاقات ممکن برای مخاطبانی است که انتظار عجیبترین گرهها و کلیف هنگرهای عمرشان را داشتند. اپیزودهای نخست ما را از تفاوت فانتزی و سورئال غافل کرد ولی دست خود را با سوپرایزهای فرمولزده مارول رو میکند.
تقابل دیزنیوار واندا ماکسیموف و آگاتا هارکنس، بچگانهترین حالت ممکن برای رقم زدن نخستین سریال MCU است. جادوگری شرور به نام آگاتا هارکنس که حتی قرار نیست هدف مشخصی برای گرفتن قدرت واندا داشته باشد. آگاتا متکی به سرنوشتخوانی هزاران سال پیش است که آکادمی جادوگرها بیان میکردند. اصلا آگاتا با این حجم از قدرت چه هدفی دارد؟ سریال «وانداویژن» هفت قسمت متوالی خود را به در و دیوار زد که اثری خاص جلوه کند اما در دو اپیزود به بزدلانهترین حالت ممکن در جا میزند. به این سان که پس از تماشای قسمتهای پیشین سریال با خود میگفتیم: «لعنت! حالا چه اتفاقی در انتظار ما است؟» جایش را به بیتفاوتی متقابل سریال و مخاطب در دو قسمت پایانی داد.
این بیتفاوتی به این معنا نیست که سازندگان، مخاطبان را محترم ندانستهاند. منظور این است که اثر مربوطه، خود را فراتر از تفکر مخاطب قرار نمیدهد و از او عقب میماند. اتفاقاتی رخ میدهند که نباید به هیچ وجه در اختیار تماشاگران سریال قرار گیرد. این چنین است که شعور مخاطب به چالش کشیده میشود. مخاطبی که هر جمعه، سی دقیقه به علاوه ساعتها تفکر زمان میگذاشت تا پازلها را کنار هم قرار دهد. مخاطب چیزی بیشتر از اینها میخواهد، نه این که کلیشهها را در ظرفی جدید میل کند.
زیباترین و تاثیرگذارترین پایهی سریال «وانداویژن»، رابطهی واندا و ویژن است. یکی از عناصری که فیلمهای سینمایی مارول از آن رنج میبُرد، شیمی عاشقانه دو شخصیت بود. حتی اگر «وانداویژن» در جنبههای مختلف داستانی، ضعیف بدانیم، نمیتوان منکر قدرت و شدت عشق احساسبرانگیز واندا و ویژن شد. از فیلم Avengers: Age of Ultron تا قسمت پایانی سریال WandaVision این عشق به کمال خود نزدیک و نزدیکتر شده است. عاشقانهای که نظیرش را در MCU ندیدهایم و بعید است که به این زودی خبری از آن باشد.
دو اپیزود پایانی، معجونی نامتعادل و ترش از خواستهها و تردیدهای سازندگان است. تایلر هِیوارد که قرار بود آنتاگونیستی مرموز از نگاه مخاطبان باشد، ترسویی پرادعا از آب در میآید. پرادعایی که هیچ برنامه خاصی برای هیچ چیزی ندارد. تعجبآور است که اگنس هیچ واکنش خاصی نسبت به بازسازی دوباره ویژن نمیدهد. نبرد ویژن خیالی و اصلی هم یکی از ضعیفترین مبارزات تاریخ مارول است. در پایان هم با منطق این نبرد به پایان میرسد. ویژن اصلی خاطراتش را به واسطه ویژن خیالی به یاد میآورد. چه چیزی احمقانهتر از این وجود دارد که تمام این اتفاقات پشت سر هم ردیف شوند و مثل چکشی شکسته بر سر تماشاگران فرود بیاید. در کنار همه اینها، سکوت ویژن خیالی درباره ویژن اصلی را اضافه کنید که این مجموعه آشفتهتر از همیشه به نظر آید.
برخلاف آن چیزی که در تصاویر و تریلرهای رسمی نشان داده شد، هیچ اثری از یک مبارزهی خانوادگی در قد و قامت اثری مثل (2004) The Incredibles وجود ندارد. این حکایت از ضعف مت شکمن و تیم سازنده سریال در ایجاد موج نوین آثار ابرقهرمانی دارد. آنها به قدری در خلق یک سیتکام ساختارشکن غرق شده بودند که حتی نتوانستند یک استاندارد تعریفشده را به درستی بازآفرینی کنند.
همانطور که انتظار میرفت واندا به اسکارلت ویچ تبدیل شد و بالاخره آگاتا هارکنس را شکست داد. سطح نبرد و تقابل واندا و آگاتا، عملکرد قابل قبولی دارد. در واقع با پیچشهای روانشناختی بیشتر میتوانستیم شاهد یک مبارزهی به یادماندنیتر باشیم.
مت شکمن پس از پخش آخرین اپیزود، به مواردی جالب اشاره کرد. سریال در ابتدا ده قسمت داشت و در تدوین نهایی به نه اپیزود رسید. بخشهایی از CGI مبارزات هم به علت پاندمی کووید-19 حذف شده است. مونیکا رمبئو هم نقش بزرگ و متفاوتتری در نسخه اولیه داشت. شاید این اظهارات به اندازه کافی، افت دو قسمت آخر را توجیه نکند اما باید در نظر داشت که MCU راه پر پیچ و خمی دارد. «وانداویژن» میتواند تجربهی خوبی برای ساخت آثار بعدی و متفاوت آنها باشد. صرف جاهطلبی و تغییر رویکرد موجب خروجی قوی نخواهد شد.
واندا / اسکارلت ویچ پس از اتفاقات وستویو، خود را در شرایط و موقعیت جدیدی در مییابد. او با توجه به تجارب کسبشدهاش در طول این سالها به مطالعه و آزمایش جادوهای جدید روی میآورد اما یک چیز همیشه سد راه او شده و آن وابستگی عاطفیاش به خانواده است. واندا در لحظات آخر میفهمد که احتمالا بیلی و تامی زندانی شدهاند. چرایی این موضوع هنوز در هالهی ابهام قرار دارد. شاید هم یک توهم ساده برای واندا باشد. کسی چه میداند؟ حالا باید منتظر فیلم Doctor Strange in the Multiverse of Madness باشیم که طبق خط زمانی MCU، پس از سریال WandaVision قرار گرفته است.
افت اپیزودیک سریال «وانداویژن» به معنای نابودی مطلق جهان MCU نیست. مارول، همچنان به ساخت پروژههای امیدوارکننده و شگفتانگیز خود ادامه خواهد داد ولی حفرههای زیادی تهدیدش میکنند و میبایست هر چه زودتر به فرمول جدیدی دست پیدا کند.
امیدواریم از خواندن بررسی سریال وانداویژن لذت برده باشید. نظراتتان را درباره سریال و اتفاقات مختلفی که در آن میافتد با ما در میان بگذارید.
برای دنبال کردن آخرین اخبار و مقالات کمیک همراه کافه کمیک باشید.
!خیلی خوب بود:rolling_eyes::grimacing::ok_hand:
ینی از این فیلمای سیاه سفید بود اولش که الکی روش خنده میذاشتن قدیما از اونا بود، کسایی که با تصور قبلی فیلمای مارول میخان ببینمش نبینن
کل تصوراتم از دنیای مارول نابود شد این چه مزخرفی بود ساختن، نمیدونم چرا انقد از این دری وریا تعریف میشه