سرانجام اولین فیلم فاز چهارم مارول، Black Widow، بهصورت رسمی در جهان پخش شد. با کافه کمیک برای نقد فیلم Black Widow همراه باشید.
حدودا دو سال پیش بود که ساخت و اکران فیلم Black Widow بهصورت رسمی توسط مارول اعلام شد؛ فیلمی که قرار بود ادای احترامی باشد، به یکی از با پتانسیلترین شخصیتهای این جهان کمیک-سینمایی. روایت دختری که توسط سازمانی مخفی در شوروی آموزش میبیند و تبدیل به یک «بیوه سیاه» میشود؛ زنانی اغواگر، کشنده و خطرناک. افرادی که میتوانند جنگها را شروع یا به پایان برسانند. کسانی که به درون رژیمهای سیاسی نفوذ کرده و آنها را نیست و نابود میکنند.
فیلم قرار است تا ما را در جایگاه دانای کل قرار دهد و فلشبکی بزند به گذشتهی «ناتاشا رومنآو» (Natasha Romanova). فیلم بنابر شواهد و قرائن اولین فیلم چهارمین فاز جهان سینمایی مارول (Marvel) است، اما بهنظر من چنین چیزی را به ما نمیرساند و در ادامه دلیل خویش را نیز برایتان میگویم. در ادامه با کافه کمیک همراه باشید تا ببینیم که آیا Black Widow رسالت خود را به پایان رساند، یا صرفا باعث خراب شدن چهرهی ناتاشا پس از مرگش در Avengers: Endgame شد.

نقد فیلم Black Widow
نقد فیلم Black Widow داستان آن را برایتان لو میدهد
هربار که سخن از فیلمهای MCU به میان میآید، اذهان همگی به سمت شخصیتهایی مانند مرد آهنی (Iron Man)، کاپیتان آمریکا (Captain America) یا ثور (Thor) میرود و کمتر کسیست که به فیلم سولوی یکی از جالب توجهترین شخصیتهای دنیای کمیک بوکی مارول فکر کند؛ اما کیت شورتلند (Cate Shortland)، کارگردان فیلم، مسئولیت ساخت اثری مستقل از بیوه سیاه را پذیرفت و ما نیز بهعنوان تماشاگرانی که تاخیرهای مکرری را پشت سر گذاشتهاند، نهایتا با اثر ایشان روبه رو شدیم.
داستان فیلم در اصل فلشبکی هست به وقایع بین دو فیلم Captain America: Civil War و Avengers: Infinity War؛ دقیقا همان زمانی که گروه انتقام جویان از هم پاشید و هرکدام از شخصیتها پی زندگی خودشان رفتند و بعضی دیگر، مانند ناتاشا، فراری شدند. نکتهای که دربارهی زمان فیلم وجود دارد این است که اگر شما ماجرای سکوویا در Avengers: Age of Ultron را به یاد نداشته باشید، فیلم غیر از نام سکوویا دیگر هیچ سرنخی بهتان نمیدهد که چرا ناتاشا فراریست و دولت آمریکا در پی دستگیری اوست؛ همین موضع ممکن است سبب گمراهی مخاطب شود.
فیلم با یک سکانس نسبتا کوتاه از سال ۱۹۹۵ در اوهایو آغاز میشود. زمانی که ناتاشا کودکی بیش نبود؛ اما نه یک کودک عادی، بلکه کسی که تحت آموزشهای سفت و سخت سازمانی مخوف به نام «اتاق قرمز» (Red Room) در روسیه قرار گرفته و حالا پس از سه سال دوری از آن سازمان و بودن در جمعی که آن را خانواده مینامد، وقتش رسیده که دوباره به زندگیای که برایش انتخاب شده بود، بازگردد. اما این بار تنها نیست؛ خواهر کوچکتر از خودش، یلنا بلووا (Yelena Blova) با بازی بهشدت خوب فلورانس پیو (Florence Pugh)، نیز در این مسیر همراه او خواهد بود تا جفتشان به دو تن از خطرناکترین آدمکشهای این تشکیلات تبدیل شوند.

نقد فیلم Black Widow
پس از تحویل داده شدن دو خواهر و گذشتن از تیتراژ آغازین فیلم که بخشی از اقدامات اتاق قرمز را بهمان نشان میدهد، به زمان حال میآییم؛ البته که منظور از حال، سالهای ۲۰۱۵-۲۰۱۶ است. ناتاشا فراریست و دولت آمریکا بهدنبال او و در حین فرار، بهخاطر فرستاده شدن بستهای از طرف خواهر خود که سالهاست او را ملاقات نکرده، راهی یکی از خانههای امن در بوداپست میشود. دو خواهر یکدیگر را ملاقات کرده و بعد از یک درگیری فیزیکی نسبتا مفصل اما خوب، دربارهی بستهی ارسال شده از طرف یلنا صحبت میکنند. سرم یا به عبارتی دیگر پادزهریهایی خاص برای آزاد کردن دیگر بیوههای سیاه تحت کنترل اتاق قرمز و رهبر آن ژنرال دریکوو (General Dreykov).
میتوان گفت که داستان اصلی از همینجا آغاز میشود؛ ناتاشا متوجه میشود سازمانی که در پی نابودیاش بوده و حتی یکبار رهبر اصلی آن و دخترش را ترور کرده، هنوز مشغول کار است و دریکوو هنوز هم درحال آموزش و استفادهی از بیوههای سیاه هست؛ دخترانی که خانوادههایشان آنها را رها کرده و کسی را ندارند، در همین حال دریکوو به سراغشان میآید و برای عملیاتهای کثیف خود و سلطه پیدا کردن بر قدرتهای جهانی و منابع ثروت از آنها استفاده میکند.
ادامهی داستان مانند تمام فیلمهای دیگر مارول از یک فرمول همیشگی استفاده میکند؛ ناتاشا و خواهرش تصمیم به نابودی سازمانی میگیرند که کودکی و زندگیشان را از آنها گرفته و در ادامه نیز برای بهدست آوردن نشانی پایگاه اصلی دریکوو مجبور به کمک گرفتن از دو نفر دیگر از کاراکترهای داستان میشوند؛ «نگهبان سرخ» (Red Guardian) با بازی دیوید هاربر (David Harbour) و ملینا (Melina) با هنرنمایی ریچل ویز (Rachel Weisz).

نقد فیلم Black Widow
پیشتر ادعا کردم که فیلم یک اثر فرمول زدهست و هستهی اصلی داستانی و روح آن تکراری؛ اما چرا؟ تنها با یکبار تماشا کردن اثر متوجه شباهت بیچون و چرای فیلم، داستان و حتی سکانسهای اکشن آن به Captain America: Winter Soldier میشوید. من بهعنوان نویسنده و کسی که سالهاست کمیک میخواند، شاید علاقهای به شخصیت کاپیتان آمریکا و داستانهای او نداشته باشم و به تمایل چندانی به فیلمهای اقتباس شده از شخصیت از خود نشان ندهم، اما باید به این موضوع اعتراف کنم که Black Widow حتی به گرد پای Winter Soldier هم نمیرسد. Black Widow را میتوانیم نسخهی به مراتب ضعیف شده و همچنین بهشدت زنانه شدهی Winter Soldier بدانیم. اثری که حتی در تکرار کردن فرمولهای همیشگی مارول نیز ناتوان مانده؛ هم در داستان و هم در شخصیت پردازی.
تلاش برای پاک کردن یا جبران کردن گذشتهی تاریک یکی از پراستفادهترین موضوعاتیست که هر فیلمساز میتواند ازش استفاده کند و اگر بتواند بهخوبی اینکار را انجام دهد، مشکلی نیست، اما Black Widow بهخاطر عدم وجود یک فیلمنامهی منظم و منسجم از تبدیل شدن به یک فیلم خوب عاجز میماند. البته باید این نکته را متذکر شوم که فیلم برای یکبار تماشا کردن به تنهایی و نهایتا یکبار دیگر با جمعی از دوستان، ارزش وقت گذاشتن را دارد، اما به هیچعنوان نباید آن را با دیگر آثار مارول که از تماشایش سیر نمیشوید، مقایسه کنید؛ فیلمهایی همچون Thor Ragnarok که شاید شاهکار مارول باشد. ولی چرا گفتم که فیلمنامه منظم و منسجم نیست؟
شما را ارجاع میدهم به ۵۰ دقیقهی پایانی فیلم و آن سکانس جمع شدن تمام اعضای خانواده سر میز شام، آن هم پس از چند سال و سپس بالا گرفتن یک بحث احساسی که قرار است بار درام ماجرا را عهدهدار شود. دقیقا همانجایی که یلنا دربارهی کودکی خود و واقعی پنداشتن خانوادهاش صحبت میکند و سپس با با حالتی از بغض به اتاق میرود تا تنها باشد. یکی از بدترین کارهای نویسندهی فیلم فرستادن الکسی یا نگهبان سرخ به اتاق، برای صحبت کردن با یلنا بود. دیوید هاربر شاید مناسبترین شخصیتی بود که میتوانست مسئولیت طنز داستان را بر عهده بگیرد و بهخوبی اینکار را انجام داد، اما نباید آن لحظهی احساسی را با شوخیهایش خراب میکرد و فضاسازی صحبتهای میز شام را برهم میزد.
بهصورت جامع بخواهم بگویم، سکانسهای شوخی و طنز که مارول بهعنوان چاشنی همیشگیاش از آن استفاده میکند و لحظههای جدی داستان اصلا با یکدیگر تناسب ندارند و بهنحو صحیح کنار یکدیگر قرار نگرفتهاند. این موضوع شاید در برخی صحنهها به چشم نیاید، اما ایرادیست مهم که به فیلمنامهی اثر وارد میشود و بینظمی ریتم داستانی را نشان میدهد. اگر که فاصله و محل قرارگیری هرکدام از لحظات طنز و جدی داستان به شکل بهتری کنار یکدیگر قرار میگرفتند، با فیلم بیایرادتری مواجه میشدیم.

نقد فیلم Black Widow
نگاهی به کلیت داستان فیلم و ایرادهایی که به آن وارد بود، داشتیم. اما بگذارید از دو نکتهی مثبت که منجر به جذابیت فیلم میشوند نیز یاد کنیم؛ سکانسهای درگیری و موسیقی نسبتا هیجان انگیز و زندهی فیلم دو نقطه مثبت برای Black Widow به حساب میآیند. درست است که همین سکانسها را در فیلمهای دیگر مارول و بهخصوص Winter Soldier تماشا کردهایم، اما کیست که از دیدن مبارزات نفسگیر و تعقیب و گریزهای پی در پی خسته شود؟ حال به این لحظات هیجان انگیز یک آلبوم موسیقی زنده را نیز اضافه کنید. درست است که درحال تماشای «جان ویک» (John Wick) نیستیم و داستان فیلم نیز برایمان اهمیت دارد، اما باید فرصتی به ناتاشا و خواهرش داده شود تا آموزشهایشان را برایمان به نمایش بگذارند.
حال که صحبت از داستان و ساختار کلی فیلم تمام شد، بیایید و سراغ شش شخصیت داستان بریم و نگاهی به آنها نیز داشته باشیم. باید در همین ابتدا ناامیدتان کنم و بگویم که غیر از کاراکتر یلنا و تا حدودی الکسی، هیچکدام از شخصیتها آنطور که باید، پرداخته نشدهاند و مخاطب امکان ارتباط برقرار کردن با آنها را ندارد. ناتاشا با حضور اسکارلت یوهانسن (Scarlett Johansson) مانند تمام فیلمهای مارول شخصیت پردازی درستی ندارد و تنها میخواهد یک دختر معصوم که وادار به کارهای کثیف میشود را نشانمان دهد.
اینجا بحث از علاقه داشتن یا نداشتن به ناتاشا و کاراکتر بیوه سیاه نیست که بگوییم نظری که میدهم سلیقهایست، اما به جرئت میتوانم بگویم که تنها سکانسی که در تمام فیلمهای مارول توانستیم با بیوه سیاه ارتباط برقرار کنیم و تحت تاثیر او قرار بگیریم، لحظهی فداکاریاش در Endgame بود و بس. یوهانسن در تمام فیلمهای مارول و حتی فیلم اختصاصی خودش، تکراری عمل میکند و بیروح؛ درست مانند بری لارسون (Brie Larson) در نقش کاپیتان مارول (Captain Marvel).

نقد فیلم Black Widow
بعد از ناتاشا نوبت میرسد به یلنا، خواهرش. یلنا تنها کاراکتریست که همه چیز دربارهی او بهدرستی انجام شده. از صحنههای مبارزاتاش گرفته، تا صحبتهایش دربارهی بازسازی خوانوادهی خود و درد و دل کردنش با نَت. از بیرحمی و خشونتاش گرفته تا معصومیت چهرهاش. حتی شوخیهای او نیز به اندازهی کافی جای گرفتهاند و ارتباطش با تمام کاراکترها بهشیوهی صحیح طراحی شده.
نفر سوم لیست جناب نگهبان سرخ یا الکسی شهرت طلب هست؛ اولین ابرسرباز شوروی که به قول خودش میتوانست از کاپیتان آمریکا هم معروفتر باشد. شاید برایتان جالب باشد که بدانید رابطهی اصلی الکسی و ناتاشا در کمیک بوکها، رابطهی دختر-پدری نیست، بلکه الکسی، همسر ناتاشاست و هردوشان باهم وارد این مسیر میشوند، ولی چه قدر خوب شد که نویسنده برخلاف موضوعات دیگر این مسئله را مورد توجه قرار داد و شخصیتاش به را حالتی پدر گونه (Father Figure) درآورد.
متاسفانه بهخاطر بیش از حد زنانه شدن فیلم و تاثیر گرفتن از جریانهای فمنیستی، کاراکتر الکسی همانند تمام مردهای دیگر فیلم توانایی انجام دادن هیچکار را ندارد و رسما تبدیل شدهست به دلقک داستان. امیدوارم که در سالهای آینده شاهد یک سریال اسپین آف از او باشیم تا بلایی که بر سر او آمد تا حدودی جبران شود.
سه شخصیت دیگر باقی میماند؛ ملینا، دریکوو و تسک مستر (Taskmaster). ملینا جای هیچگونه صحبتی را باقی نگذاشته، چراکه تصنعی بودن بیش از اندازهی آن و یکسان بودن تمام اجراهایش همچون حفرهای بسیار بزرگ در فیلمنامه است؛ و اما دریکوو و تسک مستر. بگذارید آب پاکی را روی دستتان بریزم و بگویم که شما در فیلم شخصیت منفی یا به اصطلاح شرور (Villain) نخواهید دید. دریکوو در ۳۰ دقیقهی پایانی حضور پیدا میکند و از کنترل کردن جهان و قدرت خویش سخن میگوید؛ درست مانند تمام شخصیتهای منفی قدرت طلب دیگر. او بعد از تمام شدن دیالوگهایش، خودش نیز به اتمام میرسد و پوچ بودنش برای همه نمایان میشود. مگر میشود که رهبر یکی از خطرناکترین سازمانهای جاسوسی باشی و اینطور احمقانه بهنظر بیایی؟!
از الکسی و به تمسخره گرفتن شدنش گفتم، اما یک نفر دیگر باقی میماند که تمام پتانسیل و ویژگیهایش به معنای واقعی کلمه هدر رفتند؛ کسی که میتوانست یک شرور قدرتمند برای نه تنها یک فیلم، بلکه برای یک سریال باشد. شخصیت تسک مستر که از او تنها تواناییاش در مبارزات تن به تن به یادمان میماند و نه هیچ چیز دیگر. تسک مستر را میتوانیم یکی از شرورهای خوب مارول بدانیم که ظرفیت خوبی برای روبه رویی با کاپیتان آمریکا و دیگر از اعضای انتقام جویان داشت، اما بنابر تصمیمهایی که گرفته شده توسط فایگی و کارگردان، در این فیلم بهطور کامل به ورطهی نابودی کشیده شد. فعلا نمیدانیم که فایگی برای این کاراکتر برنامههایی دارند یا خیر، اما اگر که حضورش تنها به همین فیلم منتهی شود، دسترنج یکی از احمقانهترین تصمیمهای فایگی را مشاهده کردهایم.
نتیجهگیری:
Black Widow نه آن قدر فیلم خوبیست که بگوییم قابل مقایسه با دیگر کارهای مارول است و نه آن قدر بد که ارزش تماشا کردن را نداشته باشد، اما یک چیز دربارهی فیلم مشخص است. ای کاش که فیلم در همان سالها ساخته و پخش میشد و بهعنوان نخستین فیلم فاز چهارم نام نمیگرفت، چراکه نه تنها بهخاطر فلشبوک بودنش حال و هوای فاز جدید را به مخاطب ارائه نمیدهد، بلکه در تلاش برای حل کردن تمام مشکلات ناتاشا و جبران کم لطفیهایی که به او شد، ناموفق ظاهر شد.
Black Widow همچون قطعهی نسبتا مهم از پازل Infinity Saga بود که باید سالها پیش در جای خود قرار میگرفت. فیلم متاسفانه به هیچعنوان ادای احترام به ناتاشا، بهخصوص پس از فداکاریاش در سال ۲۰۱۹ نیست و فایگی نباید این فیلم را برای پس از Endgame در نظر میگرفت، زیرا با اینکار تمام ارزشمندی آن اثر را زیرپا گذاشت. اما بگذارید صحبت را با یک نکتهی مثبت که منشا امید است به پایان برسانیم؛ یلنا طبق اخباری که طی یکسال اخیر منتشر شده و براساس سکانس پس از تیتراژ پایانی فیلم، قرار است در جایگاه Black Widow جدید جهان مارول حضور پیدا کند و این خبری بهشدت خوب است. حضور پیدا کردن او باعث میشود تا بتواند تواناییهای خود را برایمان به نمایش بگذارد و سبب ایجاد شدن تنوع در این جهان شود.
امیدوارم از خواندن نقد فیلم Black Widow لذت برده باشید. نظر خود را در رابطه با این فیلم و این مطلب با ما در میان بگذارید.
آخرین مقالات کمیک بوکی را در کافه کمیک بخوانید.