اینبار در کافه کمیک قصد داریم تا به معرفی شخصیتی بپردازیم که شروع اصلی کار انتشارات دی سی با او بود؛ مرد پولادین کمیک بوکها. پس در ادامه با کافه کمیک برای معرفی سوپرمن همراه باشید.
هربار که صحبت از قهرمانان پیش میآید، کمتر کسی را میتوان یافت که برای یکبار هم که شده، نام سوپرمن (Superman) را نشنیده باشد. قهرمانی که برای پدر و مادرهایمان و حتی گاها برای پدر و بزرگ و مادربزرگمان خاطرهساز بود. مردی که چه بهواسطه کمیک بوک و چه بهواسطهی سریال تلویزیونیاش در ایران قبل و بعد از انقلاب نیز معروف بود. البته این شهرت به هیچ عنوان محدود به ایران نیست و دامنهی شمول بین المللی دارد. اسطورهی اخلاق و خوبی؛ تجسم نیکی محض؛ مردی که تنها خواستهاش مبارزه با بدیست. همان کسی که وقتی ناماش به زبان میآید، همهگان با قدرت پرواز کردن میشناسندش.
ابرانسانی که پدر و مادر، سیاره و کل جهان خود را از دست داد، اما (شاید) نمونهی بهتر و درعین حال بدتر آن را روی زمین یافت. صحبت کردن موضوع Superman میتواند زیرمجموعههای زیادی را به خود اختصاص دهد، اما ما در تلاش هستیم تا با فرمولی جدید و نگاهی که برایتان تازگی خواهد داشت، به معرفی سوپرمن بپردازیم. از روایت خلقتاش گرفته، تا فلسفههای اخلاقی و دلیل ماندگاری ۹۰ سالهاش؛ خلاصه خدمتتان بگویم که مهم نیست طرفدار مارول (Marvel) هستید یا دی سی (DC)، در هرصورت بهعنوان یکی از مخاطبهای این صنعت باید شناخت درستی از کلارک کنت (Clark Kent) داشته باشید.
روایت خلقت؛ داستان تولد
داستان خلقت سوپرمن بازمیگردد به نه دههی پیش. البته اشتباه نکنید، اولین ورود مردپولادین ما به کمیک بوکها ۸۳ سال قبل بود، منتها باید نیمنگاهی داشته باشیم به زمانی قبلتر از آن. زمانی که دو نوجوان یهودی ۱۴-۱۵ ساله که ازقضا همکلاسی نیز بودند، در یکی از شهرهای مخصوص مهاجران آمریکا زندگی میکردند. دو دوست و رفیق قدیمی که دوستی عمیقی بینشان شکل گرفت تا چندین دههی پس از آن نیز باقی ماند. در کنار تمام دلایلی که دو نوجوان داستان، جری سیگل (Jerry Siegel) و جو شوستر (Joe Shuster) را به یکدیگر نزدیکتر کرد و منجر به این شد که ۲۴ ساعت هفته را با همدیگر وقت بگذرانند، عطش هردوشان برای کمیک بوکها و داستانهای مصور مجله و روزنامه بود.
عطشی که صرفا به خواندن داستانهای مصور بسنده نمیکرد و تا جمع کردن تصاویر قهرمانان خود و حتی دزدین برخی از کمیک بوکها پیش میرفت. در این بین یکی از شخصیتهای کمیک بوکی محبوب هردوشان، باک راجرز (Buck Rogers) بود؛ یکی از قهرمانهای کمیک بوکی آن دوران. مردی که هیچ گونه توانایی فراطبیعی نداشت، اما در زمانهای حساس و مشکل آفرین حضور پیدا میکرد و نقش منجی را ایفا میکرد.
روزی از روزهای زندگی نوجوانهای داستان ما بود که در مدرسهشان -که به هیچ وجه در آن محبوبیت نداشتند- اعلام شد که دانشآموزان باید بین خودشان گروهی تشکیل دهند و مشغول ساخت روزنامه دیواری شوند؛ آن هم با هر داستانی که مدنظرشان هست. چه چیزی میتوانست بهتر از این فرصت برای درخشیدن ایدههایی باشد که در پس ناخودآگاه جفتشان ریشه دوانده بود؟
به پیشنهاد جری، تصمیم گرفتند که با کمک یکدیگر یک کمیک بوک خلق کنند. سوژهای که نیز در آن بین انتخاب کردند، فیلمی بود که مدتی قبل در سینما تماشا کرده بودند. فیلم Tarzan the Mighty برای سال ۱۹۲۸. جری و جو نسخهی پارودی آن را با نام Goober the Mighty خلق کردند. Goober the Mighty اولین تجربهی همکاری مشترک جری بهعنوان نویسنده و جو بهعنوان طراح و آرتیست بود و این تبدیل شد به ساختار اصلی گروه جو و جری.
محصول نهاییشان آنقدر در مدرسه و در نظر خودشان جذاب شده بود که متوجه شدند خلق داستانهای کمیک بوکی صرفا علاقهشان نیست، بلکه در آن مهارت و توانایی قابل توجهی دارند. پس از کشف علاقهشان شروع کردند به طراحی و خلق داستانهای مختلف با طراحیهای مختلف. مانند بچههای پنج شش ساله دائما طراحی میکردند و مینوشتند و پاره میکردند.
ولی مدت کوتاهی نگذشت که زندگی چهرهی تلخ خود را با مرگ پدر جری توسط یک گلوله به آنها نشان داد. از آن زمان به بعد بود که زندگی جری برای خودش و خانوادهاش تفاوتی با جهنم نداشت. بدهیهای پرداخت نشده و بالا بودن هزینههای زندگی. حال در کنار تمام این مشکلات، نبود سرپرست خانواده را بیافزایید. وضعیت مالی خانوادگی جری و جو به هیچ عنوان جالب نبود و هردوشان در فقر بهسر میبردند.
اما پس از مرگ پدر جری، خانوادهی او از فقیر هم فقیرتر شدند. آنقدر هزینهها بالا بودند که جری باید قید تمامی رویاها، آرزوها، کالج و حتی دبیرستان خود را میزد و صرفا برای یک وعدهی غذایی، تمام روز را کار میکرد. جو در همان وضعیت جری بود که پیشنهادی به او داد. پیشنهادی که اگر نبود، این مقاله هم هیچ وقت نوشته نمیشد. پیشنهاد جو، کار کردن جدی روی کمیک بوکها و پول درآوردن از طریق فروش آنها بود.
پس از پذیرفته شدن پیشنهاد توسط جری بود که به یکباره تمامی دغدغهشان شد کار کردن روی شخصیتهای مختلف؛ داستانهایی که باید تازگی میداشتند؛ طراحیهایی که میبایست چشم هر پسر یا دختر بچهای را به خود جلب میکرد و کاری میکرد که برای خرید آن کمیک بوک، خودشان را به گریه اندازند.
ثمرهی نهایی کار آنها بدل به شخصیتی شد به نام Superman. اما نام اولیه همراه بود با یک خط تیره بین Super و Man. دقیقا همان حالتی که نام ابتدایی بتمن (Batman) به خودش گرفته بود و سپس حذف شد. شخصیت سوپرمن آنها نه یک قهرمان، بلکه یک شرور بود. مردی بدون مو، چاق که دارای قدرت تلپاتی بود و قصد جان همهگان را کرده بود و میخواست که جهان را تصرف کند.
جری و جو پس از طراحی و نوشتن داستانش، آن هم تنها به دو رنگ سیاه و سفید، چاپش کردند و شروع کردند به تلاش برای پیدا کردن یک ناشر. البته باید چیزی دربارهی وضعیت کمیک بوکهای آن زمان بدانید. کمیک بوکها بدین شکلی که ما میشناسیمشان نبودند، بلکه یک صفحه از مجلات و روزنامهها به آنها اختصاص پیدا میکرد و هفتگی، درست مانند یک سریال منتشر میشدند. جری و جو نیز تنها یک صفحه از داستان Super-Man خود را نوشته بودند.
داستان چاپ شدهی جری و جو، توسط تمامی ناشرها رد میشد. اما دلیل این نپذیرفتنها چه بود؟ سالی که جری و جو آن کاراکتر ترسناک را خلق کردند، ۱۹۳۳ بود. یعنی دقیقا یکسال پس از جنگ جهانی اول و همزمان با دورانی که هیتلر، آن موجود مخوف آلمانی و فاشیست، مشغول چیدمان مهرههای شطرنج خود در رژیم حاکم بر آلمان بود. درست در زمانی که حزب نازی و تفکرات فاشیست مشغول قدرت گرفتن در آلمان بود و جهان نیز هنوز از شوک یک جنگ تمام عیار خارج نشده بود، دو نوجوان یهودی فقیر، با یک برگه در دست که تصویر موجودی ترسناک و سرتاسر فاشیستی بود، خواستار چاپ داستانشان بودند. نتیجهی این خواسته نیز بر هرکسی مشخص است!
پس از همهی ناموفقیتهایشان، جری دوباره بازگشت به همان حالت افسردهی خود که حال باید با غم ناتوان بودناش در خلق بزرگترین سرگرمی زندگیاش کنار بیاید. دوربین روایتمان تغییر دهیم و سکانس را در همینجا کات روی یکی از انتشارات نوپای کمیک بوکی که مشغول شکل گرفتن بود و نیت کرده بود تا دیگر تحت فرمول همیشگی چاپ کمیکها (که بالاتر بهش اشاره کردیم) کار نکند و هرکدام از داستانهایشان را در قالب یک کتاب اختصاص چاپ کنند.
یک نوآوری چشمگیر که میخواستند با تعیین کردن یک قیمت پایین برای هر شمارهی آن، همیشگیاش کنند. در یکی از روزها که جو مشغول گشتن در روزنامه فروشیهای منطقهی خود بود، با این پدیدهی تازه آشنا شد و از تمام ماجرا خبردار. پی بردن به روی کار آمدن چنین انتشاراتی همانا و شروع کار مجدد روی آن Super-Man همانا. اما اینبار قرار نبود که یک داستان تک صفحهای خلق شود، بلکه باید از ابتدای ابتدا، تا انتهای انتها را مینوشتند و میکشیدند.
اما کامل شدن داستان ترسناک این طرح، باعث بدتر شدن برخوردهای ناشرها شده بود. آن قدر درخواست چاپ داستان با مخالفت روبه رو شده بود که هردوشان پشیمان شدند و شروع کردند تا دنبال یک کار واقعی بگردند و رویای خود را کنار بگذراند. پس از مدتی در انتشارات کار پیدا کردند و مسئولیتشان ویرایش داستانهای دیگران بود. پس از مدتی که جانی دوباره گرفتند، تصمیم گرفتند تا کار خود را مجددا آغاز کنند. اما با ایدهای تازه. با نام شخصیت مشکلی نداشتند، اما آن خط تیره را حذف نمودند. سپس قصد داشتند تا تمامی تواناییهای شخصیتشان را دوباره پایهریزی کنند، اما کار به همین راحتیها نیز نبود به همین دلیل شروع کردند به مطالعه دربارهی تمامی داستانهای اسطورهای؛ موسی، عیسی، سامسون، هرکول و هرکسی که فکرش را بکنید.
پس از به اتمام رسیدن مطالعهشان تغییرات خود را کلید زدند. از مو گذاشتن روی سر شخصیت گرفته بود، تا بلند کردن قد او. بهتر کردن عضلهبندی بدن سوپرمن و جذابیت ظاهری آن نیز از تغییرات اساسی بود. حال که طراحی هویت بصری به اتمام رسیده بود، Superman نوپای ما نیازمند یک لباس و همچنین یک تاریخچه بود. داستانی که افراد او را با آن بشناسند. نوشتن تاریخچه بهخاطر آن همه مطالعهای که داشتند، کار سادهای بود.
یک نوزاد که مانند موسی از مرگ نجات پیدا میکند و توسط خانوادهای دیگر بزرگ میشود. در طراحی اولیه لباس از روی جلد مجلات عامه و به اصطلاح زرد برداشتند، اما آن چیزی نبود که درخور Superman باشد. به همین دلیل در کنار هویت ابرقهرمانهاش، شخصیت مخفی که همهمان ان را بهعنوان کلارک کنت میشناسیم را خلق کردند.
نام کلارک کنت از دو شخص کلارک گیبل (Clark Gable) و کنت تایلر (Kent Taylor) برداشته شده بود. پس از شکلگیری تمامی این ماجرا بود که حال باید مهمترین ویژگی او، یعنی ایدئولوژی و هدفش را تعیین میکردند. سوپرمن جدید برخلاف قبلی، با هدف بهتر کردن دنیا بهدنیا آمده بود. کسی که حاضر بود در جنگهای جهانی بجنگد و حتی روبه روی هیتلر قرار گیرد. پس از تمام شدن شخصیتسازیشان، نوبت رسید به جذب ناشر. پس از چندبار رد شدن Superman تازه متولد شده، مسیرشان به سمت انتشارات دی سی که در آن زمان مشغول چاپ کمیکهای Detective Comics بود، کج شد.
در آن زمان دی سی قصد داشت تا یک خط چاپ تازه را برای خودش راه اندازی کند، تحت عنوان Action Comics. اما مشکلشان آنجا بود که ایدهای برای این خط تولیدی جدید نداشتند، تا اینکه جری و جو، با سوپرمنشان از راه رسیدند و دی سی را با نگاهی کاملا متفاوت روبه رو کردند. همین تفاوت مهمترین دلیل پذیرفته شدن Superman بود. پس از این ماجرا بود که جری سیگل و جو شوستر به استخدام دی سی درمیآیند و در زمانی که هیچ خبری از مارول و دیگر قهرمانان ویژهی کمیک بوکی نبود، مردپولادین همهفن حریف، در ژوئن ۱۹۳۸ پا به جهان میگذارد.
پس از چاپ و موفقیت بیسابقهی Action Comics بود که تمامی انتشاراتهای آن زمان دنبال کپی کردن ایدهی سوپرمن، یا خلق شخصیتی همانند آن بودند. Superman از همان سال ۱۹۳۸ تا ۱۹۸۶ بهصورت بیوقفه چاپ شد، تا اینکه در دهه ۸۰ میلادی، دی سی تمامی کمیکهای خود را ریبوت کرد. همین اتفاق در سال ۲۰۰۶ و ۲۰۱۱ (روی کار آمدن داستان New-52) اتفاق افتاد. اما ممکن است از خود بپرسید که منظور از ریبوت (Reboot) چیست؟ زمانی که ریبوت اتفاق میافتد، انتشارات مورد نظر دست میزند به تعریف دوبارهی شخصیتها و کمیک بوکهایشان. حال ممکن است که کلیت داستان همان چیزی باشد که همه میدانیم، اما جزئیات تغییر کنند. جزئیاتی که میتواند آرم روی سینه باشد، یا تغییر کردن حدودی تاریخچهی شخصیت.
برای مثال Superman میتواند در یکی از ریبوتها از قدرت نفس یخی خود استفاده کند، اما در یکی دیگر از ریبوتها این قدرت را ندارد؛ یا در یکی از ریبوتها از ابتدای کار با بتمن آشنایی داشته باشد، ولی در دیگری حتی نام او را نشنیده باشد. حال این تغییر میتواند به دشمنان هم ختم شود. برای مثال در فیلم Batman VS. Superman شخصیت دومزدی (Doomsday) توسط لکس لوتر (Lex Luthor) متولد میشود، اما در داستانهای کمیک بوکیاش فرستادهی دارکساید (Darkseid) به زمین است.
بهطور خلاصه برایتان بگویم نویسندهها با هدف جلوگیری از تکراری شدن داستانهایشان جذب مخاطب بیشتر، هر چندسال یکبار دست میزنند به ریبوت شخصیتها و داستانهایشان. حال که داستان خلقت شخصیت را میدانید، بهتر است وارد فاز بعدی مقاله شویم و صحبت از فلسفهی سوپرمن، هویت نمادین او و خیلی چیزهای دیگر را به میان بیاوریم.
خدایی که به زانو در میآید؛ سوپرمن و فلسفهی مسئولیت قدرتهایش
در بخش خلقت سوپرمن گفتم که جری و جو، در خلق شخصیتشان، از اسطورههای زیادی استفاده کردند و دراصل سوپرمن یک شخصیت اسطورهوار دارد. مردی که سمبل عدالت است؛ نماد نیکی و امید. اما همین نماد امید و نیکی، همین شخصی که همه افراد او را بهعنوان پاسدار جان و مال و حافظ عدالت در جامعه میشناسند، گاها مجبور میشود دست به تصمیمهایی دشوار بزند. تصمیمهایی که حتی Superman را که برای گروهی از افراد همچون خداست، را به زانو درمیآورد. تصمیمهایی که ناشی از انتخاب است بین بد و بدتر است.
بالاخره زمانی میرسد که باید قضاوت کند که حق با چه کسی است، یا بهطور دقیقتر چه کسی حق حیات دارد و چه کسی ندارد. الزام به «قضاوت» شاید همان چیزی باشد که کل ال (Kal-El) را به ما انسانهای فانی نزدیکتر میکند. ممکن است ساختمانی با صدها نفر افراد آن داخل آن درحال ریزش باشد و از طرفی دیگر، مارثا، مادر سوپرمن نیازمند رسیدن به بیمارستان. حال سوالی که مطرح میشود این است: کدام یک اولویت دارند؟ مادری که از ابتدای کودکی وظیفهی بزرگ کردناش را برعهده داشته، یا گروهی از انسانهایی که هیچکدامشان را حتی یکبار هم ندیده؟
اگر بخش فلسفهی اخلاقی مقالهی «معرفی بتمن» را خوانده باشید، با دو مکتب فلسفی «منفعتگرایان» و «وظیفهگرایان اخلاقی» آشنا هستید. گروه اول بهدنبال بهتر کردن زندگی آدمی، تحت هر شرایطی هستند؛ و گروه دوم تنها یک ملاک دارند: اخلاقی بودن یا نبودن عمل. اما بحث سوپرمن، آنقدر هم ساده نیست. در ابتدا خواستم تا از سر کمیک The Supergirl Saga برایتان مثالی بیاورم، اما احتمال دادم که ممکن است هرکسی آن را نخوانده باشد، پس برویم سراغ نسخهای متفاوت از Superman در سینما که بهلطف زک اسنایدر (Zack Snyder) فرصت یافت تا روی پردهی نقرهای حضور یابد. پایان فیلم Man of Steel را به یاد دارید؟ همان زمانی که کلارک مجبور میشود برای نجات دادن زندگی یک خانواده، گردن هم نژاد و هم سیارهای خود، ژنرال زاد (General Zod)، را بشکند؟
آن صحنه و در اصل سکانس پایانی فیلم شاید برای خیلی از افراد ساده بهنظر برسد، اما همهشان نسبت به این موضوع غافل هستند که همان چند ثانیه و تصمیم Superman، چه انتقادهای تند و تیزی را روانهی اسنایدر کرد. سوپرمن با کشتن ژنرال زاد، صرفا او را نکشت؛ بلکه از احیای مجدد کریپتون (Krypton)، سیارهاش و بازیابی نسل کریپتونیها جلوگیری کرد. اسنایدر با اینکار سوپرمن را در موقعیتی قرار داد که باید بین مردمان زمین و بازسازی مجدد کریپتون، یکی را انتخاب میکرد.
انتخابی که نتیجهگیریاش منوط به قضاوتِ انسانیست. همین قضاوت است که باعث میشود Superman نتواند همیشه آن وجههی اسطورهای خود را حفظ کند و عدالت و نیکی خالص باشد. گاهی زمانهایی فرامیرسد که حتی همهفنترین بیگانهی زمینی، باید دست به کارهایی ناشایست بزند. دقیقا به دلیل همین ابهامات اخلاقی بود که پیشتر گفتم قضیه سوپرمن، به این راحتی نیست که او را در یکی از دو گروه منفعتگرایان یا وظیفهگرایان قرار دهیم.
سوپرمن تغییر میکند؛ تغییرات مردپولادین طی ۸۳ سال
۸۳ سال از زمان اولین حضور مردپولادین میگذرد؛ هنگامی که مفهوم ریبوت را توضیح میدادم، عرض کردم که هر قهرمانی طی سالهای حضورش تغییراتی را از سر میگذراند و کمتر شخصیتی را میتوان یافت که دستخوش تغییر نشده باشد. کلارک نیز بهعنوان یکی از قدیمیترین کاراکترهای صنعت کمیک، دچار تغییرات زیادی شده است که در اینجا تنها به معرفی سوپرمن در مهمترینهای آنها اشاره خواهیم کرد:
- در ماجرای سری کمیک Superman/Batman، شاهد اتفاق عجیبی هستیم که برای مدت طولانی دوام نیاورد، اما جذابیتهای زیادی برای همهی مخاطبان داشت. تصور کنید که کلارک و بروس، تمامی قدرتهایشان جابه جا شود. بتمن یک مرد بسیار قدرتمند است که دارای نیروهای فراانسانیست و از طرفی دیگر، کلارک هیچ نیروی ویژهای ندارد و کاملا یک انسان عادیست. این دقیقا همان چیزیست که در این سری کمیک اتفاق افتاد. جابجا شدن قدرتها. اگر از طرفداران ایدهی داستانهای Alternative باشید، قطعا این اتفاق برای مدتی برایتان جذاب خواهد بود.
- در سال ۲۰۱۱، زمانی که تمامی کمیکهای دی سی بهلطف فلش (The Flash) و ماجرای Flashpoint کلا ریبوت شد، سوپرمن از آن دسته شخصیتهایی بود که تغییرات زیادی را به خود دید. در آن زمان وقتی که داستانهای New-52 منتشر شدند، دی سی دو خط چاپ را به سوپرمن اختصاص داد. یکی برای سوپرمن حال حاضر و دیگری که Superman’s new origins نام داشت، که شروع کرده بود به استفادهی مجدد از نیروهای قدیمی سوپرمن. آن دسته از تواناییهایی که در زمان عصر طلایی برای کلارک در نظر گرفته شده بود. یکی از این تواناییها، هوش ابرانسانی بود. چیزی که کمتر کسی سوپرمن را بهخاطرش میشناسد.
- در ماجرای New-52 بود که جف جانز (Geoff Johns) و همکارش، تصمیم گرفتند تا نیروی تازهای را برای سوپرمن در نظر بگیرند و به مخاطبان معرفی کنند. تواناییای به نام Super-Flare. ماجرا از این قرار بود که سوپرمن با موجودی از یکی دیگر از ابعاد هستی به نام Ulysses مواجه میشود. موجودی که مانند دیگران، بهراحتی شکست را نمیپذیرند. در آنجا بود که ایدهای به ذهن کلارک رسید؛ او میتوانست با جمع کردن و سپس رها کردن ناگهانی تمام انرژی چشمهایش که بهعنوان heat-vision میشناسیمش، شعاع بسیار بزرگی را با مقدار انرژی وصفناپذیر نابود کند. آنجا بود که برای اولین بار Super-Flare مورد استفاده قرار گرفت.
- یکی دیگر از تغییراتی که بهلطف فلش در سوپرمن ایجاد شد، جابه جایی در لقب سریعترین مرد جهان بود. مدتها قبل از اینکه فلش خلق شود و لقب سریعترین انسان زنده را به خود اختصاص دهد، سوپرمن تنها شخصی بود که میتوانست با سرعتی بیشتر از یک قطار یا یک جت جنگی حرکت کند. اما این رقابت زمانی شکل رسمی به خود گرفت که فلش در داستان The Flash: Rebirth توانست سوپرمن را در یک مسابقه پشت سر بگذارد و از سریعتر بودن خود مطمئن شود.
- و اما آخرین تغییر مهمی که میخواهم راجع بهش صحبت کنم، بحث پدر شدن سوپرمن هست. لوئیس لین (Lois Lane) برای مدت بسیار زیادی بهعنوان معشوقه سوپرمن شناخته میشد و قسمت مهمی از زندگی او را شکل میداد و با یکدیگر یکی از الهامبخشترین زوجهای کمیک بوکی را شکل داده بودند. اما زمانی که لوئیس و کلارک با یکدیگر ازدواج کردند و سپس فرزنددار شدند، داستان زندگی کلارک، به دو بخش بسیار مهم تقسیم شد. کلارک حالا دیگر یک پدر است. پدری که مسئول تربیت و راهنمایی کردن فرزندی است که قدرتهای شبیه او را دارد. پسری به نام جان کنت (Jon Kent). اگر سریال سوپرمن و لوئيس را تماشا کرده باشید، میدانید که چه میگویم. البته که سریال آنطور که باید نتوانسته بود این موضوع را در بیاورد، اما اگر نگاهی به کمیک بوکها بیاندازید، به بهترین شکل ممکن با پدیدهی سوپرمنِ پدر مواجه خواهید شد.
از مردپولادین چه بخوانیم؟
سوپرمن بهعنوان یکی از بزرگان و قدیمیترینهای صنعت کمیک نیز مانند هر شخصیت دیگری، داستانهای زیادی را به خود دیده؛ با نویسندگان کثیری همراه بود و زیر نظر آرتیستهای متعددی فعالیت کرده. اما قصد داریم تا تعدادی از مهمترین آثاری که شما بهعنوان طرفدار دی سی، نه طرفدار سوپرمن، باید بخوانید را معرفی کنم:
- All-Star Superman. از هر لحاظ اگر بخواهیم یکی از برترین کمیکهای نوشته شده برای سوپرمن را معرفی کنیم، قطعا باید به سری ۱۲تایی All-Star Superman اشاره کنیم. داستانی که توسط گرنت موریسون (Grant Morrison) و فرنک کوآیتلی (Frank Quitely) بین سالهای ۲۰۰۵ تا ۲۰۰۸ نوشته شد. به گمان خیلی از افراد، این سری داستانیست که نشان میدهد چه چیزی سوپرمن را تبدیل به یکی از مهمترین و شگفتانگیزترین شخصیتهای دی سی میکند. داستان از آنجایی شروع میشود که قدرتهای سوپرمن، بهخاطر انرژی خورشیدی بسیاری که لکس لوثر به سلولهایش وارد میکند، دو چندان میشود، اما از طرفی او را به سمت مرگ حرکت میدهد. حالا کلارک کنت تنها یکسال زمان دارد تا زندگی کند. یکی از شاهکارترین پنلهای این داستان لحظهی مکالمهی سوپرمن، با دختریست که قصد خودکشی دارد.
- Kingdom Come. کافی است تا نیمنگاهی به کامیونیتی نویسندهها و آرتیستهای کمیک در توییتر بیاندازید تا با توییتهای روزانهی الکس راس (Alex Ross) و همچنین خود او آشنا شوید. سری کمیک Kingdom Come به قلم و نویسدنگی راس که در چهار نسخه در سال ۱۹۹۶ منتشر شد، یکی از خاصترین سری کمیکهاییست که سوپرمن، در کنار خیلی از شخصیتهای دیگر در آن حضور دارد. ماجرا از آنجایی شروع میشود که نسل قهرمانهای قدیمی کنار رفته و دیگر خبری از لیگ عدالت نیست. سوپرمن نیز بهدلایلی چند سالی است که غایب است و قصد فعالیت ندارد. در همین بین نسلهای جدیدی از قهرمانان روی کار میآیند تا شروع به فعالیت کنند و فعالیتشان به مرور تبدیل به جنگی تمام عیار بین ابرقدرتها تبدیل میشود.
- Red Son. جهانی را تصور کنید که در آن، سفینهی سوپرمن در آمریکا فرود نیامده و کل ال، توسط مارثا و جاناتان کنت بزرگ نشده و بهجای آن، در شوروی تحت آموزشهای کمونیستی قرار گرفته و تبدیل شده به سلاح ضد آمریکایی شوروی. مردی که در کنار استالین میایستد و ترس بر دل تمامی دشمناناش میاندازد. این دقیقا همان چیزیست که در کمیک Red Son تجربهاش خواهید کرد. شاید برایتان خوشایند باشد که بدانید سال ۲۰۲۰ نیز انیمیشن این کمیک بوک ساخته شد و نظر طرفداران را به خود جلب نمود.
- Superman for All Seasons. این سری کمیک که در سال ۱۹۹۸ توسط جف لوئب (Jeph Loeb) نوشته و منتشر شد، بهنظر من (نویسنده) یکی از دوستداشتنیترین سری داستانهای سوپرمن است، چراکه دیگر خبری از آن پنلهای اکشن و درگیریها پر زرق و برق نیست و بهجایش، نویسنده تصمیم گرفت تا ما را بهعنوان دانای کل قرار دهد و جابهجایی سوپرمن از Smallville به Metropolis را بهتصویر بکشد. نکتهی جالب داستان آنجاست که ما در قالب شخصیتهای مختلفی قرار میگیرم و ناظر داستان هستیم. از پدری که نگران فرزندش هست، تا لوئیس لین که به هویت کلارک پی برده و نگرانیهای خاص خودش را در رابطهاش با او دارد.
امیدواریم که از مقالهی معرفی سوپرمن لذت برده باشید. حتما نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید و اگر شخصیتی چه در دی سی چه در مارول و چه در دیگر انتشارات کمیک بوکی وجود دارد که دوست دارید تا معرفیاش را، به این شکل بخوانید، برایمان بنویسید.
آخرین مقالات کمیک بوکی را در کافه کمیک بخوانید.
1 دیدگاه در حال حاضر