نقد فیلم The Batman | انتقام بهایی دارد

نقد فیلم The Batman

این بار فرصتی فراهم گشته تا The Batman، جدیدترین اثر ساخته شده اقتباسی از داستان‌های از شوالیه تاریکی را بررسی کنیم. در ادامه با نقد فیلم The Batman همراه کافه کمیک باشید.

از دو سال قبل که اولین تریلر فیلم The Batman در مراسم DC Fandome به نمایش درآمد و دیالوگ «من انتقام‌ام» گفته و موسیقی گروه نیروانا شنیده شد، کمتر کسی را می‌شد یافت که منتظر تماشای جدیدترین فیلم خفاش گاتهام نباشد. بالاخره، پس یک سال تاخیر به‌خاطر شرایط کرونایی فیلم به نمایش درآمد و نه تنها از نظر فروش در گیشه (که امری‌ست طبیعی برای بتمن)، بلکه از نظر منتقدین نیز به موفقیت چشم‌گیری دست یافت؛ آن‌قدر چشم‌گیر که ساخت قسمت دوم تایید شد و موجبات خوشحالی همگی را فراهم ساخت. اما سوالی مطرح است: آیا فیلم به همان اندازه که همگی منتظر بودند و انتظارش را می‌کشیدند، ارزشمند و خوب بود؟ آیا با فیلم کاملی طرف هستیم؟ آیا ساخته شدن اقتباسی دیگر از Caped Crusader، آن هم پس از این همه آثار مختلف و کشیده شدن رُس شخصیت، کاری بود که باید انجام می‌شد؟ در نقد فیلم The Batman قصد داریم تا نه تنها به این سوالات پاسخ دهیم، بلکه نگاهی از نقطه نظر کمیک‌بوکی، با توسل به کمیک‌های معرفی شده به‌عنوان منبع اقتباس داشته باشیم و هر آنچه که لازم است درباره‌ی اثر به‌تان بگوییم.

این بررسی داستان فیلم را برای‌تان اسپویل می‌کند

«ترس یه وسیله‌ست…اونا فکر می‌کنن که من توی تاریکی پنهان می‌شم…اما من خود تاریکی‌ام»

سکانس افتتاحیه فیلم، پس از نشان دادن قتل شهردار فاسد شهر به دست ریدلر (Riddler)، با سولی‌لوگ بالا به‌طور رسمی آغاز می‌گردد. مت ریوز (Matt Reeves) در نقش کارگردان و همچنین یکی از نویسنده‌های فیلم دست به شیوه‌ای بدیع زده: روایتِ داستان از زبان پروتاگونیست فیلم. روشی که به یاد نداریم هیچ یک از بتمن‌های تاریخ از آن بهره برده باشند. نه بتمن زک اسنایدر (Zack Snyder) که قبل از مت ریوز، تازه‌ترین بتمن جهان به شمار می‌آمد و نه بتمن مایکل کیتون (Michael Keaton) در کارهای تیم برتون (Tim Burton). بروس شرح حالی از وضعیت و افکار خود درباره‌ی گاتهام و وضعیت شهر برای‌تان می‌گوید و شما را در نقش بیننده‌ای قرار می‌دهد و خودش در نقش دانای کل حضور پیدا می‌کند. ریوز در تلاش است تا به صحنه‌هایی کوتاه از گاتهام و اتفاقات داخل آن، فساد، بدبختی، ناامنی و نهایتا سیاهی‌ را نشان‌مان دهد که هر کسی که شناخت نسبتا کمی هم نسبت به گاتهام داشته باشد، ازشان باخبر است.

پس از صحبت‌های بروس، سراغ سکانسی می‌رویم که همگی‌مان حداقل چند صد بار در تریلر، با ذوق و شوق تماشایش کردیم. بله؛ روبه‌رویی ابتدایی بتمن با اراذل و اوباشی که بی‌دلیل و صرفا برای سرگرمی دست به کتک زدن افراد تنها در شب هنگام می‌زنند. ریووز قصد داشته تا پس از نمایش قسمت‌هایی از گاتهام و حرف‌های بروس، ما را به دل آن شهری ببرد که کثافت و ناامیدی حتی از نام‌اش می‌بارد. اما نکته‌ای در همین سکانس که در نقد فیلم The Batman به آن اشاره می‌کنیم قابل توجه است: قبل از درگیری بتمن که از قضا یکی از خوش‌ساخت‌ترین و واقع‌گرایانه‌ترین زد و خوردهای فیلم‌های کمیک بوکی‌ست، ما هم‌زمان که حرف‌های بروس از ترس و کاربرد آن و همچنین بت‌سیگنال (Batsignal) را می‌شنویم، خلافکارانی را می‌بینیم که هنگام ارتکاب جرم، پس از به نمایش درآمدن علامت خفاش به روی آسمان، ناگهان خودشان را می‌بازند. سیگنال، یک‌بار دیگر قبل از اولین حضور بتمن اتفاق نیز می‌افتد.

پسرک جوان، علامت خفاشی را دیده و ترسی بر اندام‌اش افتاده. اما سوال اینجاست که با وجود تکرار همین اتفاق در چند ثانیه‌ی قبل، آیا آن حسِ ترس و به قول بروس «هشداری» که علامت خفاشی قرار است با خود به همراه آورد، به مخاطب القا می‌شود؟ نظر شخصی‌ام را بخواهید باید بگویم خیر. ولی درعین حال سکانس ورود و معرفی بتمن به‌عنوان «انتقام» آن‌قدر به خودی خود جذابیت دارد که شما چنین مشکلی را اساسا احساس نمی‌کنید؛ حداقل اولین باری که اثر را تماشا می‌کنید. اما چرا می‌گویم بت‌سیگنال و نمایش آن، کار خود را به درستی انجام نداده؟ مجددا ارجاع‌تان می‌دهم به چند خلافکار قبلی و واکنش‌شان به پیدایش سیگنال روی آسمان. همگی فرار کردند و از ادامه‌ی کارشان پشیمان شدند، ولی این چند پسر جوان، حتی در برخورد اولیه خود با شخص بتمن، ظاهر او را به شوخی گرفتند و عبارت «تو دیگه کدوم خری هستی؟!» را به زبان آوردند. چطور امکان دارد دو سال از شروع کار بتمن گذشته باشد، دیگر مجرمین شهر علامت او را بشناسند و ازش وحشت کنند، اما این شش هفت نفر تا زمانی که یکی‌شان نقش زمین نشده و آرنج‌اش خرد نشده، خم به ابرو نیاورند؟ این همان دلیلی‌ست که می‌گویم آن حس ترس و حشت ناشی از سیگنال، علی رغم تاکید بتمن بر هشدار بودن‌اش، درست از آب درنیامده.

بت‌سیگنال، نمایش ترس و هشدار

قتل اتفاق افتاده؛ قاتل و نحوه‌ی کشته شدن مقتول را دیده‌ایم و حال نوبت به می‌رسد به حضور پلیس و سپس بهترین کارآگاه جهان کمیک بوکی. در ادامه نقد فیلم The Batman چندین بار تکرار خواهم کرد، ولی بگذارید اینجا برای اولین بار بگویم که اساسی‌ و بنیادی‌ترین ایرادی که فیلم به آن دچار است، همه‌چیز را با هم خواستنِ مت ریوز است. ریوز نه تنها در فیلم، بلکه قبل از اکران فیلم نیز بارها تاکید کرده بود که فیلم قرار است بیشتر یک جنبه‌ی کارآگاهی داشته باشد و بتمن را در نقش یک کارآگاه کاردرست قرار دهد. ویژگی‌ که در تمام فیلم روی آن تاکید می‌شود و نقطه‌ی آغاز کارش نیز، همین سکانس روبه‌رویی با صحنه‌ی قتل شهردار است. تصور کنید شیوه‌ی کشته شدن او را ندیده بودیم و مانند دیگر افراد، برای اولین بار بود که با مقتول و جنازه‌ی او مواجه می‌شدیم. سپس بررسی‌های پلیس همراهِ با بتمن آغاز می‌گشت و قدم به قدم با یکدیگر پیش می‌رفتیم.

به‌نظرتان همه چیز درست‌تر نبود؟ قطعا جواب‌تان مثبت است، اما ریوز همه‌چیز را با هم می‌خواسته و به همین سکانس بسنده نکرده، بلکه ما را وادار به تماشای صحنه‌ی قتل، در آن عمارت عظیم کرد. طبیعی‌ست که دیگر همه‌چیز را بدانیم و هوش و دقت شوالیه برای آسیب‌شناسی و بررسی‌های جسد، آن‌قدری که باید، برای‌مان جذابیت نداشته باشد. علاوه بر شروع کارآگاه بازی‌های بتمن، دو عنصر دیگر فیلم در همین چند دقیقه برای‌مان آغاز می‌شوند: ارتباط و همکاری موجود بین بتمن و گوردن (Gordon) و معماهای ریدلر. بگذارید در نقد فیلم The Batman فرصت را غنیمت شمرده و کمی درباره‌ی معماها باهم صحبت کنیم و کمی دیرتر به روابط انسانیِ داخل فیلم بپردازیم.

خب می‌دانیم که ریدلر با هر خواستگاهی که دارد، همان‌طور که از اسم و اعمال‌اش پیداست، عاشق معماست. اما منظورمان از معما، صرفا یک سوال نیست که ذهن افراد را درگیر کند، بلکه معمایی‌ست که در قالب بازی با الفاظ ظهور پیدا می‌کند و اکثر اوقات همین توجه به «ظاهر» و «شکل» کلمات است که می‌تواند برای حل آن‌ها کارگشا باشد. این دقیقا همان چیزی‌ست که به بهترین شکل در فیلم پیاده‌سازی شده و ما را با معماهایی روبه‌رو می‌کند که اول کار کمی قلقلک‌مان می‌دهد تا برای حل کردن آن فکر کنیم. حتی شاید ریدلر با این‌کار دیوار چهارم را تاحدودی بین مخاطب و جهان فیلم بشکند و ما را در کنار بتمن قرار دهد و تا در حل آن، کمک‌رسان شوالیه باشیم.

اما نیمی از یک معما، ظاهر آن است و نیمی دیگر جواب‌اش. اگر صحنه‌ی قتل کارماین (Carmine) و همچنین همین سکانس ابتدایی در فیلم نبود، در نقد فیلم The Batman می‌گفتم که ریوز صرفا از معما استفاده کرده تا فیلم را برای‌مان بخش‌بندی کند و راهی جلو پای بتمن گذارد، برای درگیر شدن در فساد گاتهام. توجه‌تان را جلب می‌کنم به معمای ریدلر درباره‌ی پیدا کردن «موش» و آوردن آن زیر نور؛ اگر این سوال مبنی بر اینکه موش کیست و هدف ریدلر از پیدا کردن آن چیست مطرح نمی‌شد، شاید به این زودی‌ها سراغ فساد سیستماتیک گاتهام نمی‌رفتیم و کار به قسمت دوم می‌کشید. معماها، بیشتر از اینکه معما باشند، بیشتر نقش تقسیم کننده‌ی فیلم به قسمت‌های متعدد و ورود بروس به ماجرای فساد گاتهام را دارند. ریووز به درستی به هدف خود از طرح آن سوال‌های اساسی رسیده.

پس از تمامی این اتفاقات است که معرفی شخصیت‌های مختلف و شکل‌گیری روابط آغاز می‌شود. وارد غار خفاشی یا به عبارتی Batcave می‌شویم و چشم‌مان به جمال جناب آلفرد پنیوورث (Alfred Pennyworth)، همراه همیشگی بروس و بتمن روشن می‌شود. آلفردی که ظاهرش از سری کمیک‌های Earth One آمده و احتمال دارد که در قسمت دوم و حتی سوم، بیشتر از ویژگی‌هایش که در منبع اقتباسی‌اش آمده، ببینیم. متاسفانه نقد فیلم The Batman باید بگویم که اندی سرکیس (Andy Serkis)، به هیچ وجه برخلاف ظاهرش، آلفرد خوبی نیست. آلفرد اولین شخصی‌ست که زمان شکل‌گیری کاراکتر بتمن در زندگی بروس نقش داشته و همچنین او تنها کسی‌ست که بروس را پس از مرگ پدر و مادرش بزرگ کرده، اما تنها چیزی که با آن مواجه می‌شویم، رابطه‌ا‌ی سرد، نگاه‌هایی بی‌احساس و دیالوگ‌هایی سرسری هستند که بین دو کاراکتر رد و بدل می‌گردد. آلفرد نگرانی خودش را درباره‌ی بروس ابراز می‌کند و از نابود شدن او، حداقل در کلام وحشت دارد، ولی بروس هیچ‌گونه حسی نسبت به او و نگرانی‌هایش ندارد.

ریوز تلاش کرده تا با چند سکانس و دیالوگ، مخصوصا دو سکانس رد و بدل شدن سردکمه‌های Wanye و همچنین بیمارستان، رابطه‌ی بین بروس و آلفرد را بسازد، ولی به هیچ عنوان موفق نبوده. علاقه‌ای به مقایسه کردن ندارم، اما نمی‌شود صحبت از آلفرد به میان آید و هنرنمایی مایکل کین (Michael Caine) نازنین در تریلوژی نولان، حداقل برای لحظه‌ای از ذهن‌مان نگذرد. آن‌قدر انتظارمان از آلفرد بالا رفته که نمی‌توانیم از ضعف‌ شدید ریووز در شکل‌دهی چنین شخصیت مهمی به سادگی بگذریم و قبول کنیم، آلفردی که تا چند دقیقه‌ی پیش کمترین اهمیتی برای بروس نداشت، حال که روی تخت بیمارستان افتاده و تا مرز مرگ رفته، تبدیل شده به شخصیتی که بروس از ازدست دادن آن می‌ترسد. خیر، چنین چیزی به هیچ عنوان امکان ندارد و در همین نقد فیلم The Batman می‌گویم حالا که ساخت قسمت بعدی تایید شده، ریوز به فکر افتد و تغییرات اساسی به شخصیت دهد.

قبل از اینکه با سلینا کایل \ کت‌وومن (Catwoman) آشنا شویم، فیلم یکی از مهم‌ترین و درعین حال بهترین شخصیت‌های خود را به ما نشان می‌دهد؛ درست حدس زدید! شخصیت پنگوئن/آزوالد کابلپات (Oswald Cobblepot) که به‌لطف انتخاب درست ریوز، بازی محشر و تحسین برانگیز کالین فرل (Colin Farrell) و گریم عجیب و غریب‌اش، یکی از خوب‌ترین کاراکترهای مجموعه فیلم‌های بتمن را برای‌مان به ارمغان می‌آورد. فرل علی‌رغم مدت زمان کوتاهی که در فیلم حضور دارد، تمام سکانس‌ها را به نحو احسن درمی‌آورد و کاری می‌کند تا بیش از هرچیز دیگری منتظر ساخت و پخش شدن سریال اختصاصی‌اش باشیم. نمی‌دانم چطور از خوب بودن فرل به‌عنوان پنگوئن بگویم. همه‌چیز درباره‌اش درست است. از حضور پیدا کردن‌اش در ظاهر یکی از مهم‌ترین اشخاص جهان فاسد گاتهام گرفته، تا شوخی‌ها و تیکه‌هایش به بتمن و حتی نشان دادن احساسات انسانی‌، هنگام دیدن عکس‌های صورت تکه‌تکه شده‌ای که گوردن، زمان بازجویی به او نشان می‌دهد.

پنگوئن دقیقا همان شخصیتی‌ست که انتظار داشتیم تا «موشِ» داستان ما باشد و آخر سر هم به دام افتد، اما با یک پلات توئیست عالی، از مرگ حتمی‌اش جلوگیری شد و نوید دیدار مجددش به‌مان داده شد. آز دقیقا کاراکتری‌ست که انتظار داریم همه‌ کاری از دست‌اش برآید؛ از کشتن و حذف کردن آدم برای کارماین گرفته، تا معامله‌ی مواد مخدر و قدرنشناسی کردن در حق کارماین در آخرین لحظات مرگ او. همان شخصیتی که درعین عوضی و آب‌زیرکاه بودن‌اش، محتاط عمل می‌کند که مبادا به دام بیافتد. در نقد فیلم The Batman می‌گویم که ساخته شدن سریال اختصاصی پنگوئن درست‌ترین تصمیمی بود که می‌شد برای این شخصیت گرفت، تا در یک اثر اختصاصی، بیشتر از حضورش لذت ببریم و جهان خلافکارها را با او زیر و رو کنیم.

مدت زیادی از آشنایی‌مان با پنگوئن نگذشته که سلینا (Selina) را ملاقات می‌کنیم؛ سلینایی که تولد رابطه‌اش با بتمن، کاملا متکی به فیلم‌ها و آثار ساخته شده‌ی قبل از The Batman است. فکر نکنم کسی بوده باشد که انتظار شکل‌گیری یک رابطه‌ی احساسی، آن هم بین کت‌وومن و بتمن را نکشیده باشد. مهم‌ترین ایرادی که به رابطه‌ی خفاش گاتهام و گربه‌ی سارق‌مان در نقد فیلم The Batman وارد است، بی‌منطق بودن آن است. چطور می‌شود بروس در مقابل سلینا و حمله‌های او گارد مبارزه‌ای بگیرد، اما کمی بعد، آن قدر با یکدیگر صمیمی شوند که سلینا حاضر شود نقش جاسوس بتمن را در آن کلوب به‌خصوص ایفا کند و نهایتا در آخر فیلم، بروس نگاهی توام با حسرت به رفتن سلینا داشته باشد؟ چطور ممکن است که سلینا، بدون اینکه حتی بداند بتمن کیست و از کجا آمده و چرا اساسا با جرم و جنایت مبارزه می‌کند، رابطه‌ی حقیقی‌اش با کارماین را نزد او فاش کند؟

همان‌طور که گفتم، ریووز به خود زحمت این را نداده تا حداقل در طی دو فیلم، رابطه‌ی این دو نفر را شکل دهد و همه چیز را خیلی سریع و با اتکا به این موضوع که همگی عاشق شیمیِ شکل گرفته بین رابرت پتینسون (Robert Pattinson) و زوئی کراویتز (Zoë Kravitz) می‌شوند، جلو برده. می‌شود این رابطه را پذیرفت، اما حس هم‌ذات پنداری‌ درباره‌اش ناممکن است و همچنان ایراد بی‌منطقی به این بُعد از فیلم، همچنان وارد است. عشق بازی‌مان با رابطه‌ی بروس-سلینا، دلیلی موجه برای چشم پوشاندن از ایراد مذکور در نقد فیلم The Batman نیست.

بیایید به ترتیب سراغ سه نکته‌ی اصلی فیلم بروم: فساد سیستماتیک گاتهام، ریدلرِ پائل دانو و کارماین فالکون. فساد گاتهام، مهم‌ترین مولفه‌‌ای‌ست که هر کمیک‌‌خوان یا فیلم‌بینی درباره‌اش می‌داند. فساد بین افراد جامعه؛ فساد در بین پلیس‌های شهر و GCPD؛ فساد در سیستم قضایی و خیلی ارگان‌های دیگر. این فساد، مانند هشت‌پایی خود را روی گاتهام انداخته و همه‌جایش را در خود فرو برده و رحم و مروتی نشان نمی‌دهد. مت ریووز نیز به این موضوع کاملا آگاه بوده و می‌دانسته که اگر قرار است برای باری دیگر، گاتهام را در مدیوم سینما به تصویر کشد، باید فساد آن را نیز با خود به همراه آورد. همین‌کار را نیز کرده، اما بیشتر در کلام و دیالوگ‌هایی که بین بروس و گوردن رد و بدل می‌شوند.

شاید ریدلر به دنبال کشتن آدم‌های ذی‌مقامِ فاسد در گاتهام باشد؛ شاید ما دادستان را یک کلوپ شبانه‌ی مخصوص خلافکارها ببینیم، ولی در کجای فیلم اثری از این فساد را مشاهده می‌کنیم؟ یعنی صرفا باید به چند خط دیالوگ نوشته شده مبنی بر گسترده بودن فساد بسنده کنیم و تنها مرگ یک شهردار، یک رئیس پلیس و نهایتا یک دادستان توسط قاتلی سریالی را ببینیم تا متوجه شویم که آن‌ها فاسد بوده‌اند و لجن و کثافت از سر شهر می‌بارد؟ آیا صرفا باید به حضور داشتن یک پلیس فاسد در GCPD بسنده کنیم که متوجه شویم بخشی از سیستم پلیس گاتهام نیز فاسد است، تا بعدا بتوانیم دیالوگ «من فقط تو اعتماد دارمِ» بتمن به گوردن را بشنویم؟

آیا زد و خوردهای خیابانی و اراذل و اوباش داخل کوچه‌ها و خیابان‌ها، به تنهایی می‌تواند بار مسئولیت فساد گسترده‌ی گاتهام را به دوش کشد؟ ریوز در دیالوگ‌نویسی و همچنین انتخاب افرادی که نماینده‌‌های فاسد قسمت‌های مختلف شهر هستند، به خوبی عمل کرده، اما در نشان دادن آثار این فساد گامی برنداشته و اقدامی نکرده. در اینجا جا دارد تا اشاره‌ای داشته باشم به سریال تلویزیونی Gotham که علی‌رغم تمام ضعف‌هایی که داشت، در فصل اول خود، به خوبی این فساد را در سیستم پلیس به نمایش گذاشت و آثار ناشی از آن را نشان‌مان داد.

کارماین فالکون و ریدلر؛ دو کاراکتری که مستقیما از کمیک‌ها آمده‌اند و هر دو، دستخوش تغییرات و شیطنت‌های شخصی مت ریوز و پیتر کریگ شده‌اند. بگذارید همین‌جا در نقد فیلم The Batman بگویم که کارماین فالکون با فضای پدرخواندگی‌اش و ریدلری که ماسک دارد، هر کدام به تنهایی می‌توانستند آنتاگونیست‌های فیلم باشند. این جمله‌ام مفهوم مخالف دارد: درست است که هر کدام به تنهایی می‌توانند آنتاگونیست‌های فیلم باشند، ولی قرار دادن‌شان داخل یک فیلم و جهش‌هایی که بین این دو اتفاق می‌افتد، تکلیف‌مان را با شخصیت منفی اصلی اثر نامشخص کرده. ریدلر به‌عنوان آنتاگونیست اصلی معرفی می‌شود، اما تا آخر فیلم، این کارماین است که بار مسئولیتی این چنین ثقیل را به دوش می‌کشد و ناگهان ریدلر ظاهر می‌شود و درست مانند دزدی کینه‌جو، با کشتن‌ کارماین، این پیام را می‌رساند که «من شخصیت منفی اصلی‌ام، نه تو!». صحنه‌ی کشته شدن کارماین و نگاه بروس به چراغ بالاسرش، بدون هیچ دیالوگی می‌توانست به خوبی جواب معما را به مخاطب برساند که «موش» کیست. اما ظاهرا ریوز آن‌قدر به حضور ذهن‌مان اعتماد نداشته و باری دیگر یادآوری می‌کند بتمن باید موش را زیر نور بیاورد.

کارماین می‌توانست یک آنتاگونیست خوب باشد، ولی به دلیل جهش‌هایی که بالاتر گفتم و اختصاص دادن مدت زمانی کم برای حضورش، نتوانست آن پدرخوانده‌ای که باید، باشد. به‌نظرم تنها دلیل حضور او، صحبت‌هایش درباره‌ی توماس وین، پدر بروس بوده و کاری جز آن نداشته. تنها این وظیفه را برعهده داشته که پس از برملا شدن راز کشته شدن آن خبرنگار فضول و تاریخچه‌ی خانوادگی مارتا، مادر بروس، تیر خلاص را به پسرک یتیم و افسرده‌مان بزند و به او بگوید که به خواست پدرش آن خبرنگار را کشته. مسئولیت اصلی‌اش خراب کردن پدری ایده‌آل به نام توماس وین بود. یکی از بی‌جاترین سکانس‌هایی که در فیلم وجود دارد، رفتن بروس به اتاق خانوادگی‌ قدیمی‌شان، پس از ملاقات با کارماین است. اگر این سکانس، قبل از خراب شدن چهره‌ی توماس توسط کارماین در فیلم قرار داده می‌شد، شاید می‌توانست اوج ایده‌آل بودن توماس را برای‌مان شکل دهد و سپس روبه‌رویی‌ما با کارماین بود که او را از عرش به فرش می‌رساند.

حدودا سه سال قبل که خبر انتخاب شدن پائل دانو (Paul Dano) به‌عنوان ریدلر منتشر شد، واکنش‌های ضد و نقیضی را شاهد بودیم. کسی که او را به‌خاطر هنرنمایی رازآلودش در Prisoners، اثر دنیس ویلنوو (Denis Villeneuve)، بازی فوق العاده‌اش در Ruby Sparks و Little Miss Sunshine و همچنین خطبه‌ی پرطمطراق‌ و به یاد ماندنی‌اش در There Will Be Blood می‌شناسیم، حال برای نقشی انتخاب شده که تا حدودی بسیار زیادی، وام‌دار شخصیت زودیاک در فیلم Zodiac، اثر دیوید فینچر (David Fincher) است. با نگاهی دقیق به تمام لحظاتی که دانو در فیلم چهره‌نمایی می‌کند، متوجه امری می‌شویم که به‌شدت دقیق رویش کار شده: تفاوت بین «ریدلر» و «ادوارد نَشتون». تفاوتی که آن‌قدر فاحش است که انگار با دو آدم متفاوت روبه‌رو هستیم. یکی قاتل سریالی که درست مانند زودیاک حضور پیدا می‌کند، قربانی‌هایش را از لبه تیغ می‌گذارند، نشانه‌ای به‌جا می‌گذارد و در آخر هم ناپدید می‌شود. و از طرفی دیگر یک پسرک یتیمِ تشنه‌ی انتقام که به‌لطف چهره‌ی به‌خصوص دانو، حس ترحم‌مان را در اولین نگاه برمی‌انگیزد.

ریدلر در صحبت‌هایی که از پشت شیشه‌های تیمارستان آرکهام با بتمن دارد، به این موضوع اشاره‌ای مستقیم دارد. او می‌گوید:

خدایا ماسکت شگفت انگیزه…ای‌کاش میشد منو تو ماسک خودم ببینی. بامزه نیست؟ تنها کاری که همه می‌خوان بکنن اینه که ماسکت رو بردارن، اما دارن نکته‌ی اصلی رو ازدست می‌دن. جفت‌مون خوب می‌دونیم که من الآن دارم به توی واقعی نگاه می‌کنم. نقابم به من این اجازه رو می‌داد که کاملا خودم باشم. هیچ شرم و خجالتی هم توش نبود.

از شاهکار بودن چند دقیقه‌ی ابتدایی این سکانس، هرچه بگویم کم است. از دقت و وقت‌شناسی‌ که دوربین گریگ فریزر (Greig Fraser) دارد، تا موسیقی مرموز مایکل جیآچینو (Michael Giacchino)؛ همه چیز به‌درستی پیاده شده‌، اما نکات خوب سکانس در همین دو رکن به پایان نمی‌رسند. دیالوگ ریدلر درباره‌ی هویت واقعی بتمن نیز از دقیق‌ترین دیالوگ‌هایی‌ست که تا به حال نگاشته شده. ریدلر می‌گوید که مشغول تماشای هویت اصلی شخصیت روبه‌رویش است؛ یعنی «بتمن». منظور آنتاگونیست ما تنها یک چیز است: بروس وین، میلیونر معروف و یتیم که از همه‌کس منزوی شده و از گاتهام قطع امید کرده، در اصل پوششی‌ست که بتمن برای خود برگزیده و در آن مخفی شده.

شخص اصلی‌ که ما با او سر و کار داریم، در اصل خود بتمن است؛ تجسم عینی انتقام. انتقام از شهری که هیچ ویژگی مثبتی ندارد و در کثافت تمام عیار فرو رفته. حال شخصیتی به نام بتمن در آن متولد شده که دارد خلاف جریان اصلی حرکت می‌کند و همراه این فساد و کثافت نمی‌شود، به همین دلیل نیاز دارد تا ظاهری عوام پسند و فریبنده به خود بگیرد. آن ظاهر کسی نیست جز بروس وین. بروس وینی که هیچ‌کس فکرش را هم نمی‌کرد که از عمارت چند میلیون دلاری‌اش خارج شود، لباسی تمام فلزی به تن کند و شب‌ها مشغول تلاش برای بهتر کردن این شهر باشد.

بازگردیم به خود ریدلر. دانو نه تنها در زبان، بلکه در عمل نیز نشان داد آن کسی که باید از حضور وحشت داشته باشیم، ادوارد نَشتونی نیست که الان در تیمارستان بستری شده، بلکه ریدلری‌ست که نقاب دارد و پوششی تماما پلاستیکی، سر تا پای او را پوشانده. ریدلر، فریاد می‌کشد، تهدید می‌کند، آدم می‌کشد و معماهایی طرح می‌کند که جواب ندادن به آن‌ها می‌تواند منجر به مرگ شود. بمب‌گذاری می‌کند و در شهر سیل راه می‌اندازد. تبدیل به نمادی بزرگ‌تر برای آدم‌هایی در جامعه می‌شود که همگی فراموش‌شان کرده‌اند و نیاز دارند تا اثری از خود در ذهن افراد باقی گذراند. اما ادوارد نَشتون چه؟ او دیگر کیست؟ آیا چیزی جز همان پسرک یتیم و ترحم برانگیز است که وقتی بتمن به او می‌گوید که فراموش خواهد شد، کنترل خود را ازدست می‌دهد؟ جواب مسلما منفی‌ست و این اطمینان در پاسخ، به‌لطف بازی دو گانه‌ی دانو ممکن گشته. ادوارد و ریدلر، نه تنها در فیلم‌نامه بلکه روی پرده‌ی نقره‌ای نیز دو شخص متفاوت هستند.

نتیجه‌گیری

The Batman فیلم به‌شدت قابل ستایش و خوبی‌ست، اما از رسیدن به درجه شاهکار باز می‌ماند. اما آیا شاهکار نبودن آن دلیلی‌ست برای تماشا نکردن‌اش؟ معلوم است که خیر. موسیقی فیلم، سینماتوگرافی و پلان‌های بی‌اندازه خوب و به یادماندنی، دیالوگ‌های دقیق و صحنه‌های اکشن واقعی و همچنین دور بودن فیلم از CG (سکانس تعقیب و گریز بتمن-پنگوئن و انفجار و آتش‌سوزی و پرش بت‌موبیل)، تنها قسمتی از ویژگی‌های مثبتی هستند که تماشای چندباره‌ی فیلم را الزام‌آور می‌کنند. The Batman لحظات خاص خود را دارد و از آن فیلم‌هایی‌ست که حتی پس از مدت‌ها، حداقل سکانس/صحنه‌ای ازش به یادتان خواهد ماند تا تحریک‌تان کند برای تماشای مجدد. پنگوئن فیلم آن‌قدر خوب است که دل‌تان می‌خواهد بارها سکانس بازجویی از آز، توسط گوردن و بتمن را بازبینی کنید و از توضیح تفاوت «لا» و «ال» توسط این مردِ تازه به دوران رسیده لذت ببرید و حتی از دیالوگ «آقای انتقام اینجاست، نترس گاز نمی‌گیره» خنده‌تان بگیرد. The Batman مسیر خوبی را شروع کرده و مانند هر شروعی، قطعا با نقص‌ها و ایراداتی مواجه است. اما حالا که ساخت قسمت دوم و بازگشت ریووز و پتینسون تایید شده، می‌توانیم امید داشته باشیم تا در قسمت بعدی، ایرادات رفع شوند و به نسخه‌ای به غایت کامل‌تر از فیلم برسیم.

امیدواریم که از خواندن این بررسی و نقد فیلم The Batman لذت برده باشید. اگر نکته‌ای درباره‌ی فیلم باقی مانده که در متن نیامده، حتما برای‌مان بنویسید.

آخرین مقالات کمیک بوکی را در کافه کمیک بخوانید.

  • twitter
  • linkedin
  • linkedin
قبلی «
بعدی »

Bring it on!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


The reCAPTCHA verification period has expired. Please reload the page.

نقد فیلم The Batman | انتقام بهایی دارد
  • نام : بتمن
  • خالق : بیل فینگر و باب کین
  • اولین اثر : شماره ۲۷ Detective Comics سال ۱۹۳۹
  • متعلق به کمپانی : دی سی
  • لقب ها : بروس وین، Caped Crusader، The Dark Knight
  • محل تولد : گاتهام
  • معروفترین آثار : The Killing Joke - The Dark Knight Returns - Year One - The Long Halloween - Death of Family
  • قابلیت ها : بزرگ‌ترین کارآگاه دنیا! - هوش بالا - مسلط به تقریبا تمامی هنرهای رزمی - در اختیار داشتن به‌روزترین فناوری‌ها
  • شغل : وارث و رییس کمپانی وین
  • حالت های دیگر : توماس وین (فلش‌پوینت) - تری مکگینیز (بتمن بیاند) - DAWNBREAKER
  • همکاران: رابین آلفرد جیمز گوردون زن گربه‌ای بت گرل
  • دشمنان: جوکر پنگوئن مستر فریز ریدلر دو چهره Bane